*گل یخ*
*گل یخ*
*محمد*
پرونده رو برداشتم وگذاشتم تو کیفم بعدم رفتم لباس بپوشم یه شلوار جین مشکی وتیشرت سفید پوشیدم کفشامو پوشیدم وسایلمو برداشتم اومدم بیرون همینکه خواستم از سالن بگذرم اون دختر کوچلو جلوم ظاهر شد وگفت : عمو می ری بیرون
- اره
- می خواستم بازی کنیم
- من بلد نیستم بازی کنم عمو برو کنار عجله دارم
دستمو گرفت وگفت: اینو برام درست کن بعد برو
عروسکش خراب شده بود هر کاری کردم درست نمی شد
- درست نمی شه عمو
بغض کرد وگفت : چرا درست نمیشه اون دفه درست کردین
- خوب عمو کله اش رو کندی بدبخت دستم نداره
- خوب عروسکامو نیاوردم
نگاش کردم گفتم : چرا ؟
مادرم نیاورد گفت می ریم خونمون
- می خواین برین خونتون
- مادرم میگه حالامن عروسک ندارم
- ببین کوچلو من برات عروسک میارم ولی قول بده نگی من گرفتم باشه
- باشه
- قول دادی هان
- باشه
تو عمرم طرف یکی از بچه های خواهرم نرفتم حالا قول به دختر اون دادم براش عروسک بخرم مخم تاب برداشته بود
رفتم خونه ای آرمین تا عصردرموردکارمون حرف می زدیم بعدم قرار شد بریم بیرون تو خیابون الهه هم اومده بود دخترش همش بغل آرمین بودمی گفت من بغلش کنم منم زیر بارش در می رفتم وآرمین می خندید حسابی خرید کردیم همونجا تو خیابون ازشون خداحافظی کردم ورفتم یه اسباب بازی فروشی یه عروسک خوشگل خریدم ویکم تنقلات وبرگشتم خونه ماهک کوچلو داشت تاب بازی می کرد رفتم پیشش با دیدنم ذوق کرد
- عمو عروسک برام خریدی.
- شششش قرار بود راز بمونه اره عمو
خندید عروسکو بهش دادم از ذوق پرید گونمو بوسید
- کوچلو من برم که دارم می میرم از گشنگی
بعدم تنقلاتی که براش آوردم ردادم بهش ورفتم داخل یهو فرشته جلوم ظاهر شد
- اون چی بود دادی به بچه ام
مامان بزرگ ومامان نشسته بودن نمی دونستم چی بگم
- براش عروسک خریدم عروسکش خراب شد ...
-شما چیکار دارین عروسکش خراب بشه یا نه نسبتی باهاش دارین
- اون فقط یه بچه است
- بچه ای منه حق ندارین بهش نزدیک بشین
- دیگه نمی شم برو کناربه بچه ات بگو به من نزدیک نشه
رفت کنار رفتم بالا از عصبانیت وخشم به جون کیسه بکس افتادم انقدر بهش ظربه زدم تا بی حال افتادم کف اتاق حقته محمد تا تو باشی از این غلط ها نکنی ولی اون یه بچه بود انقدر کینه داشت از من چرا نداشته باشه من بچه اش رو کشته بودم بچه امون رو
*محمد*
پرونده رو برداشتم وگذاشتم تو کیفم بعدم رفتم لباس بپوشم یه شلوار جین مشکی وتیشرت سفید پوشیدم کفشامو پوشیدم وسایلمو برداشتم اومدم بیرون همینکه خواستم از سالن بگذرم اون دختر کوچلو جلوم ظاهر شد وگفت : عمو می ری بیرون
- اره
- می خواستم بازی کنیم
- من بلد نیستم بازی کنم عمو برو کنار عجله دارم
دستمو گرفت وگفت: اینو برام درست کن بعد برو
عروسکش خراب شده بود هر کاری کردم درست نمی شد
- درست نمی شه عمو
بغض کرد وگفت : چرا درست نمیشه اون دفه درست کردین
- خوب عمو کله اش رو کندی بدبخت دستم نداره
- خوب عروسکامو نیاوردم
نگاش کردم گفتم : چرا ؟
مادرم نیاورد گفت می ریم خونمون
- می خواین برین خونتون
- مادرم میگه حالامن عروسک ندارم
- ببین کوچلو من برات عروسک میارم ولی قول بده نگی من گرفتم باشه
- باشه
- قول دادی هان
- باشه
تو عمرم طرف یکی از بچه های خواهرم نرفتم حالا قول به دختر اون دادم براش عروسک بخرم مخم تاب برداشته بود
رفتم خونه ای آرمین تا عصردرموردکارمون حرف می زدیم بعدم قرار شد بریم بیرون تو خیابون الهه هم اومده بود دخترش همش بغل آرمین بودمی گفت من بغلش کنم منم زیر بارش در می رفتم وآرمین می خندید حسابی خرید کردیم همونجا تو خیابون ازشون خداحافظی کردم ورفتم یه اسباب بازی فروشی یه عروسک خوشگل خریدم ویکم تنقلات وبرگشتم خونه ماهک کوچلو داشت تاب بازی می کرد رفتم پیشش با دیدنم ذوق کرد
- عمو عروسک برام خریدی.
- شششش قرار بود راز بمونه اره عمو
خندید عروسکو بهش دادم از ذوق پرید گونمو بوسید
- کوچلو من برم که دارم می میرم از گشنگی
بعدم تنقلاتی که براش آوردم ردادم بهش ورفتم داخل یهو فرشته جلوم ظاهر شد
- اون چی بود دادی به بچه ام
مامان بزرگ ومامان نشسته بودن نمی دونستم چی بگم
- براش عروسک خریدم عروسکش خراب شد ...
-شما چیکار دارین عروسکش خراب بشه یا نه نسبتی باهاش دارین
- اون فقط یه بچه است
- بچه ای منه حق ندارین بهش نزدیک بشین
- دیگه نمی شم برو کناربه بچه ات بگو به من نزدیک نشه
رفت کنار رفتم بالا از عصبانیت وخشم به جون کیسه بکس افتادم انقدر بهش ظربه زدم تا بی حال افتادم کف اتاق حقته محمد تا تو باشی از این غلط ها نکنی ولی اون یه بچه بود انقدر کینه داشت از من چرا نداشته باشه من بچه اش رو کشته بودم بچه امون رو
۱۰.۵k
۰۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.