*شیلان*.
*شیلان*.
شیلان :
از همونجا دم در خونه رو نگاه کردم سالنش بزرگ بود آشپزخونشم مدرن مونده بود اتاق ها که اونی که من رفتم یه اتاق کار بود انگار پس بگو چرا آقا هیرسا انقدر به اینجا دل بسته بود
- چیکار می کنی
نگاش کردم وگفتم : حجابتو راعایت کن
هیرسا : خیلی پر رویی می دونستی
- نه
هیرسا : میگم چرا اونجا وایسادی
- دارم خونتو نگاه می کنم
هیرسا من وسایلمو بزارم کجا
هیرسا : تو اتاق من
- خودت کجا ...
دیدم داره می خنده
- به چی می خندی ؟!
هیرسا : حالا تا فردا پس فردا اون یکی اتاق رو برات تکمیل کنم چه زودم می خواد صاحب اتاقم بشم
- نگین جونت از اونجا اومد بیرون خودم پول دارم
یه لیوان اب برداشت وانگارداشت قرص می خورد حتا جوابمم نمی داد پسره ای بی ادب
- چی می خوری ؟!
هیرسا : فضولی
خندیدم وگفتم : خیلی بیا کمک هیرسا
اومد کمکم یه تاپ شلوارک ست پوشیده بود
- چه بهت میاد
نگاهی بهم کرد وگفت : نخوریم
ادای اوق زدن دراوردم زد به شونه ام وگفت : کوفت خودم حالم بهم می خوره حالمو بد کردی
نگاش کردم رنگش پریده بود
- خوبی هیرسا
هیرسا : خوبم
وسایلمو گذاشت تو اتاق خودش وگفت : فعلا اینجا باش تا فردا خیلی خوابم میاد
از اتاق رفت بیرون اتاقش چه جالب بود ولی دکورش سرد بود لباسمو عوض کردم ورفتم تو تخت به یکم استراحت نیاز داشتم چشامو بستم وراحت خواب رفتم
- هی زردک ...شیلان ....شیلان
چشامو باز کردم
- هوووم
هیرسا : اگه خسته نیستی بریم خرید من به تختم عادت دارم تو صاحبش نشی
- خرید چی ؟
نشستم متعجب نگام کرد بعد اخم کرد وگفت : شیلان میگم لباس مناسب بپوش اینا چیه می پوشی
- بابا خواستم بخوابم پوشیدم ...سگ اخلاق
محکم زد پَس کله ام وگفت : خیلی خیلی بی ادبی هان پاشو
بلند شدم عصبی شدو زد بیرون
اومای گاد فکر کنم لباسم دیگه اینبار واقعا ناجور بود تاپ کوتاه با یه شلوارک از این کوتا ها خودمم خجالت کشیدم رفتم سراغ وسایلم ویه تیپ خوشگل زدم واومدم بیرون
- هیرسا ...هیرسا
تو آشپزخونه داشت چای می ریخت
هیرسا : چای می خوری؟
لبخند زدم چقدر پسرمون فراموش کار بود دو دیقه پیشش رو فراموش کرد
- می خورم من آماده ام ...میگم احیانا لباسم مشکلی نداره؟!!!
برگشت نگام کرد وگفت : نه خوبه
لبخند زدم رفتم کنارش ویه فنجون چای گرفت طرفم نگاش کردم اصلا تو این دنیا نبود کاش تو فکرش بودم ببینم کجاها رو سپری می کنه خخخخخ
شیلان :
از همونجا دم در خونه رو نگاه کردم سالنش بزرگ بود آشپزخونشم مدرن مونده بود اتاق ها که اونی که من رفتم یه اتاق کار بود انگار پس بگو چرا آقا هیرسا انقدر به اینجا دل بسته بود
- چیکار می کنی
نگاش کردم وگفتم : حجابتو راعایت کن
هیرسا : خیلی پر رویی می دونستی
- نه
هیرسا : میگم چرا اونجا وایسادی
- دارم خونتو نگاه می کنم
هیرسا من وسایلمو بزارم کجا
هیرسا : تو اتاق من
- خودت کجا ...
دیدم داره می خنده
- به چی می خندی ؟!
هیرسا : حالا تا فردا پس فردا اون یکی اتاق رو برات تکمیل کنم چه زودم می خواد صاحب اتاقم بشم
- نگین جونت از اونجا اومد بیرون خودم پول دارم
یه لیوان اب برداشت وانگارداشت قرص می خورد حتا جوابمم نمی داد پسره ای بی ادب
- چی می خوری ؟!
هیرسا : فضولی
خندیدم وگفتم : خیلی بیا کمک هیرسا
اومد کمکم یه تاپ شلوارک ست پوشیده بود
- چه بهت میاد
نگاهی بهم کرد وگفت : نخوریم
ادای اوق زدن دراوردم زد به شونه ام وگفت : کوفت خودم حالم بهم می خوره حالمو بد کردی
نگاش کردم رنگش پریده بود
- خوبی هیرسا
هیرسا : خوبم
وسایلمو گذاشت تو اتاق خودش وگفت : فعلا اینجا باش تا فردا خیلی خوابم میاد
از اتاق رفت بیرون اتاقش چه جالب بود ولی دکورش سرد بود لباسمو عوض کردم ورفتم تو تخت به یکم استراحت نیاز داشتم چشامو بستم وراحت خواب رفتم
- هی زردک ...شیلان ....شیلان
چشامو باز کردم
- هوووم
هیرسا : اگه خسته نیستی بریم خرید من به تختم عادت دارم تو صاحبش نشی
- خرید چی ؟
نشستم متعجب نگام کرد بعد اخم کرد وگفت : شیلان میگم لباس مناسب بپوش اینا چیه می پوشی
- بابا خواستم بخوابم پوشیدم ...سگ اخلاق
محکم زد پَس کله ام وگفت : خیلی خیلی بی ادبی هان پاشو
بلند شدم عصبی شدو زد بیرون
اومای گاد فکر کنم لباسم دیگه اینبار واقعا ناجور بود تاپ کوتاه با یه شلوارک از این کوتا ها خودمم خجالت کشیدم رفتم سراغ وسایلم ویه تیپ خوشگل زدم واومدم بیرون
- هیرسا ...هیرسا
تو آشپزخونه داشت چای می ریخت
هیرسا : چای می خوری؟
لبخند زدم چقدر پسرمون فراموش کار بود دو دیقه پیشش رو فراموش کرد
- می خورم من آماده ام ...میگم احیانا لباسم مشکلی نداره؟!!!
برگشت نگام کرد وگفت : نه خوبه
لبخند زدم رفتم کنارش ویه فنجون چای گرفت طرفم نگاش کردم اصلا تو این دنیا نبود کاش تو فکرش بودم ببینم کجاها رو سپری می کنه خخخخخ
۱۶.۰k
۱۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.