.
.
می شمارم یکی یکی از دور
اختلافِ مداد هایت را
دوست دارم به جای تو یکبار
حل کنم اتحادهایت را
مثل یک بچه ی ندید بدید
دوست دارم که گوشه ی پیانو
کاغذِ نُـت نویسی ات باشم
« im calling you » که می خوانی
لهجه ی انگلیسی ات باشم
«آروزهای مُـضحکی دارم»
دوست دارم ادامه اش بدهم
بازیِ احمقانه ی دل را...
کُمکم کن درست بگذارم
آخرین تکه های پازل را
نقشه ی ما هنوز کامل نیست
دوری و هیچ راه حلّــی را
چشم هایم نمیکند اثبات
دیدنت ساده نیست... حتی با
عینکِ دور بینِآستیگ مات!!
فاصله سوت میکشد در شب
در قطاری که تو در آن هستی
خانه ام روی ریل بود ای کاش
کــورکــورانه دوستت دارم
شعرهایت بریل بود ای کاش
پاک کن خط چشمهایت را
آرزوهای لمس کردنی ام
بی حساب و کتاب میماند!
نسبت من به تو طبیعی نیست
مثــلِ آتش به آب میماند
تو کتابِ علوم را خواندی؟
نیوتن کشف کرده رازت را
در منی که نچیده افتادم
نرسیدم به دست های تـو و
مثل سیبی رسیده، افتادم
امتحانات من نهایی بود!
عشق را قهوه ای تر از هرروز
ته فنجان ادامه میدادم
نصفه شب، زیرِ نور مهتابی
داشتم بــــه تو نامه میدادم
پدرم کارنامه ام را دید
«قطعیت» ها هجوم آوردند
در دلم «انقلاب» و آشوبی است
من نمی دانم از چه می ترسم
پدرم مرد ِ « نــسـبـتا » خوبی است!
ــ «سی و یک سال» اختلاف کم است؟ ــ
زندگی هرچه بوده کم بوده
زندگی هرچه هست بسیار است
ما همین بوده ایم از اول
دست بالای دست بسیار است
دست بالای دست بسیار است...
می شمارم یکی یکی از دور
اختلافِ مداد هایت را
دوست دارم به جای تو یکبار
حل کنم اتحادهایت را
مثل یک بچه ی ندید بدید
دوست دارم که گوشه ی پیانو
کاغذِ نُـت نویسی ات باشم
« im calling you » که می خوانی
لهجه ی انگلیسی ات باشم
«آروزهای مُـضحکی دارم»
دوست دارم ادامه اش بدهم
بازیِ احمقانه ی دل را...
کُمکم کن درست بگذارم
آخرین تکه های پازل را
نقشه ی ما هنوز کامل نیست
دوری و هیچ راه حلّــی را
چشم هایم نمیکند اثبات
دیدنت ساده نیست... حتی با
عینکِ دور بینِآستیگ مات!!
فاصله سوت میکشد در شب
در قطاری که تو در آن هستی
خانه ام روی ریل بود ای کاش
کــورکــورانه دوستت دارم
شعرهایت بریل بود ای کاش
پاک کن خط چشمهایت را
آرزوهای لمس کردنی ام
بی حساب و کتاب میماند!
نسبت من به تو طبیعی نیست
مثــلِ آتش به آب میماند
تو کتابِ علوم را خواندی؟
نیوتن کشف کرده رازت را
در منی که نچیده افتادم
نرسیدم به دست های تـو و
مثل سیبی رسیده، افتادم
امتحانات من نهایی بود!
عشق را قهوه ای تر از هرروز
ته فنجان ادامه میدادم
نصفه شب، زیرِ نور مهتابی
داشتم بــــه تو نامه میدادم
پدرم کارنامه ام را دید
«قطعیت» ها هجوم آوردند
در دلم «انقلاب» و آشوبی است
من نمی دانم از چه می ترسم
پدرم مرد ِ « نــسـبـتا » خوبی است!
ــ «سی و یک سال» اختلاف کم است؟ ــ
زندگی هرچه بوده کم بوده
زندگی هرچه هست بسیار است
ما همین بوده ایم از اول
دست بالای دست بسیار است
دست بالای دست بسیار است...
۱۵.۰k
۱۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.