پارت ۸ : رفتم بیرون خیابون ها خلوت بودن و هوا هم بارونی ی
پارت ۸ : رفتم بیرون خیابون ها خلوت بودن و هوا هم بارونی یک چیزی شده بود سریع رسیدم دم خونه زنگ زدم وی بود وقتی منو دید سرشو پایین گرفت و سلام کرد من : سلام دستم و روی شانه راستش گذاشتم من : چطوری . حرفی نزد و بعد گفت : بفرمائید داخل من : اگه قراره با من خشک رفتار کنی من داخل نمیام وی : آخه چرا من : چون تو مثل همیشه نیستی میدونم که دیروز چی گفتی و الان پشیمونی نه ؟؟؟ وی : خیلی پشیمونم خیلی من : من که ناراحت نیستم چون دیروز خسته بودی . دستم را برداشتم خیلی آروم گفت : خیلی متاسفم که حرفش و قطع کردم و گفتم : هیشششش امروز هوا ابری است میخوام یک روز خوبی داشته باشم میتونی کمکم کنی ؟؟؟ وی سرشو بالا آورد و گفت : آره میتونم کمکت کنم من : خوبه ولی تو با بچه ها اینجوری رفتار نکردی کردی وی : نه نه اصلاً این طوری رفتار نکردم من : خوبه که با من اینطوری هستی حالا سر بالا با اعتماد به نفس حرف بزن وی : باشه .. رفتم داخل و گفتم خوب میشه وسایل های منو بدید جونگ کوک که رو مبل دراز کشیده بود بلند شد و گفت : هاااا تو کی اومدی یک خبر می دادی خیلی پوکر نگاهش کردم و گفتم : آقا شما برو گوشی تو نگا کن جونگ کوک سریع گوشیشو
برداشت و پیام های منو خوند و گفت : ای وای من ببخشید من خواب بودم من : باشه زیاد مهم نیست . خلاصه وسایلم رو گرفتم و رفتم خونه وقتی رسیدم خونه یک گرمای خواصی تو خونه بود سریع خونمو جمع و غذا درست کردم و خوردم .
برداشت و پیام های منو خوند و گفت : ای وای من ببخشید من خواب بودم من : باشه زیاد مهم نیست . خلاصه وسایلم رو گرفتم و رفتم خونه وقتی رسیدم خونه یک گرمای خواصی تو خونه بود سریع خونمو جمع و غذا درست کردم و خوردم .
۳۶.۵k
۱۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.