پارت پنج
پارت پنج
رزی:
نگاه ته ته کردم داشت با حسرت نگام میکرد برا م مهم نبود ولی اون عوضی چرا اینکارو کرد درسته همراهیش کردم ولی من اصن خودم نبودم 😿 زدم تو گوشش و پیاده شدم و رفتم تو ماشین کریس بچها داشتن نگام میکردن باتحدید گفتم :
_سهون دفعه دیه از این غلطا کنی کاری میکنم که دیگه این دنیا رو نبینی 😾
و بعد به بچها گفتم :
_ رو پیشونیه من چیزی نوشته ؟
بعد حرکت کردن وسطتی راه بودیم رسیدیم به یه آبادی کریس و بچها وایسادن بعد سهون با یه پلاستیک پر خوراکی اومد و گفت :
_ببخشید دسته خودم نبود .... وشیطون تو خودتم نبودی هاا
میدونستم اگه بابام بفهمه .... خودتون میدونید 😄
بهش گفتم همونطور که سرم تو گوشیم بود گفتم :
_ سهون گند میزنی به یه دختر بعد میای عز خواهی هم میکنی 😑
_ گفتم که ببخشید 😔
_من چیزی برای بخشش ندارم 😄
سهون :
طاقت نیوردم و گفتم :
_ داری ... قلبت لااقل برا دوستی 😢
_نه
_ باشه
پلاستیکو گذاشتم رو پاشو رفتم 😔
بعد از غذا و حرکت شد شب و تو ویلای سوهو بودیم...
⬛ ⬛ ⬛ ⬛
داشتیم میگفتیمو میخندیدیم که صدای زوزه ی گرگ اومد :
_اااااوووووووووو(😂 )
سوهو گفت :
_ الان...
تا اومد کلمه رو بگه یه گرگ پرید تو و چند تا دیگه بعدش اومدن طرفمون حمله کردن به ....
رزی :
گرگا اومدنو رو گردن چن و شیووبک و لوهان و مهم تر جیسو اونییی بودن طاقت نیوردم وقتی میتونستم جلوشونو بگیرم و چرا جونه ابجه بزرگمو از دست بدم 😢 برا همین وردمو خوندم وهمشونو پرت کردم غیر از یکیشون که روی گردنه بک بود تا اومدم ساعدمو گاز گرفت ولی منم تا اومدم پرتش کنم تبدیل شد به آدم که مه جیا رو دیدم (دختر خالم که توی پارت ۴ گذاشتم ) (نازیه )
......
(بچه ها ببخشید این پارت ۵ بود ولی چون خیلی نوشتم نتونستم 🙏 )
😇
رزی:
نگاه ته ته کردم داشت با حسرت نگام میکرد برا م مهم نبود ولی اون عوضی چرا اینکارو کرد درسته همراهیش کردم ولی من اصن خودم نبودم 😿 زدم تو گوشش و پیاده شدم و رفتم تو ماشین کریس بچها داشتن نگام میکردن باتحدید گفتم :
_سهون دفعه دیه از این غلطا کنی کاری میکنم که دیگه این دنیا رو نبینی 😾
و بعد به بچها گفتم :
_ رو پیشونیه من چیزی نوشته ؟
بعد حرکت کردن وسطتی راه بودیم رسیدیم به یه آبادی کریس و بچها وایسادن بعد سهون با یه پلاستیک پر خوراکی اومد و گفت :
_ببخشید دسته خودم نبود .... وشیطون تو خودتم نبودی هاا
میدونستم اگه بابام بفهمه .... خودتون میدونید 😄
بهش گفتم همونطور که سرم تو گوشیم بود گفتم :
_ سهون گند میزنی به یه دختر بعد میای عز خواهی هم میکنی 😑
_ گفتم که ببخشید 😔
_من چیزی برای بخشش ندارم 😄
سهون :
طاقت نیوردم و گفتم :
_ داری ... قلبت لااقل برا دوستی 😢
_نه
_ باشه
پلاستیکو گذاشتم رو پاشو رفتم 😔
بعد از غذا و حرکت شد شب و تو ویلای سوهو بودیم...
⬛ ⬛ ⬛ ⬛
داشتیم میگفتیمو میخندیدیم که صدای زوزه ی گرگ اومد :
_اااااوووووووووو(😂 )
سوهو گفت :
_ الان...
تا اومد کلمه رو بگه یه گرگ پرید تو و چند تا دیگه بعدش اومدن طرفمون حمله کردن به ....
رزی :
گرگا اومدنو رو گردن چن و شیووبک و لوهان و مهم تر جیسو اونییی بودن طاقت نیوردم وقتی میتونستم جلوشونو بگیرم و چرا جونه ابجه بزرگمو از دست بدم 😢 برا همین وردمو خوندم وهمشونو پرت کردم غیر از یکیشون که روی گردنه بک بود تا اومدم ساعدمو گاز گرفت ولی منم تا اومدم پرتش کنم تبدیل شد به آدم که مه جیا رو دیدم (دختر خالم که توی پارت ۴ گذاشتم ) (نازیه )
......
(بچه ها ببخشید این پارت ۵ بود ولی چون خیلی نوشتم نتونستم 🙏 )
😇
۵.۴k
۲۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.