فیک کوک (عشق پنهان)
فیک کوک (عشق پنهان)
پارت¹⁰
از زبان ا.ت:
چند ساعت بعد جانگ مین اومد و یدونه آروم زد به دماغم و گفت: پاشو عروس کوچولو
بیدار شدم و گفتم: کدوم عروس بابا..تو این سن با به دیو ازدواج کردم..
گفت: داستان دیو و دلبر رو شنیدی دیگه؟
با خنده گفت: اگه اون دیوه پس توهم دلبری..حالا بیا شامت رو بخور
باشه ای گفتم و رفتم به سمت میز ناهارخوری
برعکس همیشه،جونگکوک چتری هاش رو ریخته بود رو صورتش و قیافه اش معصوم شده بود بخاطر همین خندم گرفت..
گفت: به چی میخندی؟گفتم: به تو خیلی بامزه شدی
گفت: حالا یبار حوصله مدل دادن موهام و نداشتماا
بعد شام رفتم تو اتاقم قرصامو برداشتم و رفتم سمت اتاق جونگکوک،همه جا تاریک بود فقط یه هالوژن بنفش توی حال روشن بود و از زیر اتاق جونگکوک نور میومد معلومه بیداره
آروم در زدم و گفت: بیا تو
وقتی رفتم تو عینک طبیش رو برداشت و به صورتم زل زد و گفت: چکار داشتی
گفتم: مگه نگفتی جلو تو قرصامو بخورم
گفت: آها باشه
رفتم نشستم کنارش رو تختش و قرصامو خوردم و داشتم شب بخیر میگفتم که دستمو گرفت و گفت: کجا؟
گفتم: یعنی چی کجا دارم میرم بخوابم..
پشتم بهش بود
اومد و از پشت دستاشو دورم حلقه کرد و سرشو گذاشت رو شونم
با تعجب دستامو گذاشتم رو دستاش که سعی کنم گره اش رو باز کنم ولی خیلی قوی بود
گفتم: میشه ولم کنی؟
گفت: نچ..
گفتم: چرا داری اینکارو میکنی؟اگه یکی ببینه چی؟
گفت: نترس همه خوابن....
از حرص مثل بچها پامو میکوبیدم زمین و با لحن بچگانه ای گفتم: ولم کننن
خندید و کمرمو ول کرد و گفت: شب بخیر جوجه
با حرص نگاش کردم و گفتم: به من نگو جوجهههه..و رفتم...
#لیسا #جونگکوک #فیک #فیک_بی_تی_اس #بلک_پینک #بی_تی_اس
#lisa #jungkook #bts #black_pink
پارت¹⁰
از زبان ا.ت:
چند ساعت بعد جانگ مین اومد و یدونه آروم زد به دماغم و گفت: پاشو عروس کوچولو
بیدار شدم و گفتم: کدوم عروس بابا..تو این سن با به دیو ازدواج کردم..
گفت: داستان دیو و دلبر رو شنیدی دیگه؟
با خنده گفت: اگه اون دیوه پس توهم دلبری..حالا بیا شامت رو بخور
باشه ای گفتم و رفتم به سمت میز ناهارخوری
برعکس همیشه،جونگکوک چتری هاش رو ریخته بود رو صورتش و قیافه اش معصوم شده بود بخاطر همین خندم گرفت..
گفت: به چی میخندی؟گفتم: به تو خیلی بامزه شدی
گفت: حالا یبار حوصله مدل دادن موهام و نداشتماا
بعد شام رفتم تو اتاقم قرصامو برداشتم و رفتم سمت اتاق جونگکوک،همه جا تاریک بود فقط یه هالوژن بنفش توی حال روشن بود و از زیر اتاق جونگکوک نور میومد معلومه بیداره
آروم در زدم و گفت: بیا تو
وقتی رفتم تو عینک طبیش رو برداشت و به صورتم زل زد و گفت: چکار داشتی
گفتم: مگه نگفتی جلو تو قرصامو بخورم
گفت: آها باشه
رفتم نشستم کنارش رو تختش و قرصامو خوردم و داشتم شب بخیر میگفتم که دستمو گرفت و گفت: کجا؟
گفتم: یعنی چی کجا دارم میرم بخوابم..
پشتم بهش بود
اومد و از پشت دستاشو دورم حلقه کرد و سرشو گذاشت رو شونم
با تعجب دستامو گذاشتم رو دستاش که سعی کنم گره اش رو باز کنم ولی خیلی قوی بود
گفتم: میشه ولم کنی؟
گفت: نچ..
گفتم: چرا داری اینکارو میکنی؟اگه یکی ببینه چی؟
گفت: نترس همه خوابن....
از حرص مثل بچها پامو میکوبیدم زمین و با لحن بچگانه ای گفتم: ولم کننن
خندید و کمرمو ول کرد و گفت: شب بخیر جوجه
با حرص نگاش کردم و گفتم: به من نگو جوجهههه..و رفتم...
#لیسا #جونگکوک #فیک #فیک_بی_تی_اس #بلک_پینک #بی_تی_اس
#lisa #jungkook #bts #black_pink
۳.۹k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.