تازگی ها ؛
تازگی ها ؛
شب که می شود ؛
ذهنم بی اختیار به دورانِ کودکی ام بر می گردد ؛
در آغوشِ گرمِ مادرم خودش را جا می کند ،
دستانِ مهربانش را می بوسد ،
نفسی عمیق می کشد ،
و میان امنیتِ بازوانش به خواب می رود ...
و من ؛
در نهایتِ بی پناهیِ این روزها ؛
چه اندازه دلخوشم ؛
به همین آرامشِ خیالی ... ♡شب و روز هایت بخیر مادر♡
نرگس_صرافیان_طوفان
شب که می شود ؛
ذهنم بی اختیار به دورانِ کودکی ام بر می گردد ؛
در آغوشِ گرمِ مادرم خودش را جا می کند ،
دستانِ مهربانش را می بوسد ،
نفسی عمیق می کشد ،
و میان امنیتِ بازوانش به خواب می رود ...
و من ؛
در نهایتِ بی پناهیِ این روزها ؛
چه اندازه دلخوشم ؛
به همین آرامشِ خیالی ... ♡شب و روز هایت بخیر مادر♡
نرگس_صرافیان_طوفان
۱.۴k
۰۴ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.