مرا باور کن
مرا باور کن
پارت 53
دلبر:
_راستش ریاء میگه و همه ی ماجرا رو بهش گفتم......
........... _خوب آرین بنظرت آرمان دفتر خاطرات سماء رو برده؟
آرین _ چرا از من می پرسی؟ باید از آرمان بپرسی نه من
_می دونی ریاء قبول نمی کنه ازش بپرسه منم گفتم چون دوسته صمیمته ممکن به تو گفته باشه
+نه آرمان چیزی به من نگفت
و منتظر نشد خوب ازش سوأل کنم بلند شد وگفت
+من می خوام برم می یای؟
و به سمت در رفت و من دنبالش راه افتادم
یکمی از راه جنگل رو پیموده بودیم که شروع کرد به باریدن
وااای الان وقتشه که بارون بیاد
خواستم به راهمو کامل کنم و برم بیرون از جنگل که آرین دستمو گرفت و کشید و مارو به کلبه برگردوند
در رو بست و به من نگاه کرد همه ی لباسام خیس شده بودن
من همیشه بابت این شانسم خدارو شکر می کردم
ارین_ بهتره اینجا بمونیم تا بارون تموم بشه
_به نظرت تاکی اینجا می مونیم؟
+نمی دونم
به سمت اتاق حرکت کرد و در رو پشت سرش بست
واااای هوا خیلی سرده دارم احساس میکنم یخ بستم که آرین با یه حوله اومد سمتم وبه من داد
رفت تا شومینه رو روشن که
منم با حوله خودمو خشک می کردم که یه عطسه زدم
وااای انگار مریض شدم
+ دلبر شومینه روشن نمیشه
_یاخداااا حالا چکار کنم من دارم از سردی سرما می خورم وتو چون لباساتو عوض کردی چیزیت نمیشه آرین
و حوله رو دور خودم پیچدم که آرین یه سویشرت مردونه به طرفم گرفت با یه لباس ارتشی
یعنی چی می خواد اینارو بپوشم
........ ادامه دارد....
پارت 53
دلبر:
_راستش ریاء میگه و همه ی ماجرا رو بهش گفتم......
........... _خوب آرین بنظرت آرمان دفتر خاطرات سماء رو برده؟
آرین _ چرا از من می پرسی؟ باید از آرمان بپرسی نه من
_می دونی ریاء قبول نمی کنه ازش بپرسه منم گفتم چون دوسته صمیمته ممکن به تو گفته باشه
+نه آرمان چیزی به من نگفت
و منتظر نشد خوب ازش سوأل کنم بلند شد وگفت
+من می خوام برم می یای؟
و به سمت در رفت و من دنبالش راه افتادم
یکمی از راه جنگل رو پیموده بودیم که شروع کرد به باریدن
وااای الان وقتشه که بارون بیاد
خواستم به راهمو کامل کنم و برم بیرون از جنگل که آرین دستمو گرفت و کشید و مارو به کلبه برگردوند
در رو بست و به من نگاه کرد همه ی لباسام خیس شده بودن
من همیشه بابت این شانسم خدارو شکر می کردم
ارین_ بهتره اینجا بمونیم تا بارون تموم بشه
_به نظرت تاکی اینجا می مونیم؟
+نمی دونم
به سمت اتاق حرکت کرد و در رو پشت سرش بست
واااای هوا خیلی سرده دارم احساس میکنم یخ بستم که آرین با یه حوله اومد سمتم وبه من داد
رفت تا شومینه رو روشن که
منم با حوله خودمو خشک می کردم که یه عطسه زدم
وااای انگار مریض شدم
+ دلبر شومینه روشن نمیشه
_یاخداااا حالا چکار کنم من دارم از سردی سرما می خورم وتو چون لباساتو عوض کردی چیزیت نمیشه آرین
و حوله رو دور خودم پیچدم که آرین یه سویشرت مردونه به طرفم گرفت با یه لباس ارتشی
یعنی چی می خواد اینارو بپوشم
........ ادامه دارد....
۲.۲k
۲۴ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.