love inother style پارت44
#love_inother_style #پارت44
#میا #بک
میا
به بک زل زده بودم بی صدا گریه میکرد یونگ نشسته بود رو زمین و ویکی بالایی سرش بود همه یه مدلی بودیم که نینا اومد
نینا:میا میا ساکونو کوش
من:نینا آروم باش لطفا
*یونگ وبک دخترم کوششش؟؟
بابایه ساکونو اومد داخل محافظا دورش گرفته بودن خبرنگارا همینطوری
بابایی ساکونو:میشه خواهش کنم فیلم نگرین برید بیرون لطفااا
چنان این جملات با عجز میگفت منم اشکام میریخت
بک:بابا
بابایی ساکونو:مگه نگفتم وقتی میره سرخاک بیوریکا باهاش برین هان؟؟
دستاشو گذاشت رویی شیشه به دخترش خیره بود
بابایی ساکونو:بیدارشو دیگه نمیگم تو نباید دختر میشدی بیدار شو دختر بابا دوباره...
گریه مانع حرف زدنش شد بک ویونگ رفتن کنار باباش ودستاشون گذاشتن روشونه باباشون
بک:قسم میخورم دیگه بهت گیر ندم مسخرت نکنم به خاطر اخلاقیاتت
یونگ:هیچوقت ازت خداحافظی نکردم چون آخرین باری که مامان بود باهاش خداحافظی کردم از دستش دادم تو دیگه نه
نینا:ببینم تو جینیونگ کاری با ساکونو نکردی هان؟؟
جینیونگ دستاشو از رویی سرش برداشت
جینیونگ:چی نه خیرم
جیمین:خودت بهم زنگ زدی گفتی سر خاک مادرش بیهوش شدش
من:ببین با تمام احترامی که برای شیائو قائل هستم فقط بفهمم یک صدم یک صدم تو باعث شدی دوستم پشت این پنجره رویی اون تخت بیفته کاری میکنم از زندگی پیشمون شی
**//|**//**//
بک
نفسم یاری نمیکرد خیلی روم فشار بود روز اولی که به دنیا اومد خوب یادمه سه سال بودم
من:ااییی چه زشته مامان
مامان:توام زشت بودی بزرگ شدی خوشگل شدی
من:من فرق دارم من جراب ترم
دوسالش شد خیلی قشنگ شدش منو یونگ خیلی دوستش داشتیم چون مامان از دنیا رفته بود هرشب پیشش میخوابیدیم وموهاش بو میکردم چون بویی دستایی مامان میداد وقتی بزرگ شد خیلی بسیارجذاب ونفسگری شدش
من ویونگ یه روز همزمان که داشت بایکی از پسرایی کلاسش میخندید گفتیم:ساکونو بیا اینجا
ساکونو:جانم اوپاهایی من
یونگ:ساکونو خوب ببین تا وقتی که من وبک ازدواج نکردیم
ساکونو:خوب بفرما
من:حق نداری عاشق بشی ایزی ایزی تمام تمام
هنوزم یادش میفتم خندم میگیره!
اما حرفایی میا درست بود برزخی برگشتم سمتش ...
همه این حالمو میدونستن
#میا #بک
میا
به بک زل زده بودم بی صدا گریه میکرد یونگ نشسته بود رو زمین و ویکی بالایی سرش بود همه یه مدلی بودیم که نینا اومد
نینا:میا میا ساکونو کوش
من:نینا آروم باش لطفا
*یونگ وبک دخترم کوششش؟؟
بابایه ساکونو اومد داخل محافظا دورش گرفته بودن خبرنگارا همینطوری
بابایی ساکونو:میشه خواهش کنم فیلم نگرین برید بیرون لطفااا
چنان این جملات با عجز میگفت منم اشکام میریخت
بک:بابا
بابایی ساکونو:مگه نگفتم وقتی میره سرخاک بیوریکا باهاش برین هان؟؟
دستاشو گذاشت رویی شیشه به دخترش خیره بود
بابایی ساکونو:بیدارشو دیگه نمیگم تو نباید دختر میشدی بیدار شو دختر بابا دوباره...
گریه مانع حرف زدنش شد بک ویونگ رفتن کنار باباش ودستاشون گذاشتن روشونه باباشون
بک:قسم میخورم دیگه بهت گیر ندم مسخرت نکنم به خاطر اخلاقیاتت
یونگ:هیچوقت ازت خداحافظی نکردم چون آخرین باری که مامان بود باهاش خداحافظی کردم از دستش دادم تو دیگه نه
نینا:ببینم تو جینیونگ کاری با ساکونو نکردی هان؟؟
جینیونگ دستاشو از رویی سرش برداشت
جینیونگ:چی نه خیرم
جیمین:خودت بهم زنگ زدی گفتی سر خاک مادرش بیهوش شدش
من:ببین با تمام احترامی که برای شیائو قائل هستم فقط بفهمم یک صدم یک صدم تو باعث شدی دوستم پشت این پنجره رویی اون تخت بیفته کاری میکنم از زندگی پیشمون شی
**//|**//**//
بک
نفسم یاری نمیکرد خیلی روم فشار بود روز اولی که به دنیا اومد خوب یادمه سه سال بودم
من:ااییی چه زشته مامان
مامان:توام زشت بودی بزرگ شدی خوشگل شدی
من:من فرق دارم من جراب ترم
دوسالش شد خیلی قشنگ شدش منو یونگ خیلی دوستش داشتیم چون مامان از دنیا رفته بود هرشب پیشش میخوابیدیم وموهاش بو میکردم چون بویی دستایی مامان میداد وقتی بزرگ شد خیلی بسیارجذاب ونفسگری شدش
من ویونگ یه روز همزمان که داشت بایکی از پسرایی کلاسش میخندید گفتیم:ساکونو بیا اینجا
ساکونو:جانم اوپاهایی من
یونگ:ساکونو خوب ببین تا وقتی که من وبک ازدواج نکردیم
ساکونو:خوب بفرما
من:حق نداری عاشق بشی ایزی ایزی تمام تمام
هنوزم یادش میفتم خندم میگیره!
اما حرفایی میا درست بود برزخی برگشتم سمتش ...
همه این حالمو میدونستن
۵.۸k
۱۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.