.
.
من و تو ، توی خیابانی و باران... مثلا
خلوتِ دنجی و یک گوشۀ دالان... مثلا
من و یک ، سیر تماشای تو کردن ، آرام
بی سخن از لب و گیسوی پریشان ، مثلأ
تو به من، فکرنکن... من به لبت فکرکنم
فکر بدنیست که... نه بیشتر ازآن ، مثلأ
تو بگویی که چه سیگار تو بدبوست ولی
من بگویم نَفَست ، قمصرکاشان ... مثلأ
تو بپرسی : چه کسی توی خیالت داری
؟ من بگویم:"تو"؛ کسی نیست به قرآن،مثلأ
بغض کردم که مگر می شود آیا روزی
من و تو، توی خیابانی و باران ، مثلأ
من و تو ، توی خیابانی و باران... مثلا
خلوتِ دنجی و یک گوشۀ دالان... مثلا
من و یک ، سیر تماشای تو کردن ، آرام
بی سخن از لب و گیسوی پریشان ، مثلأ
تو به من، فکرنکن... من به لبت فکرکنم
فکر بدنیست که... نه بیشتر ازآن ، مثلأ
تو بگویی که چه سیگار تو بدبوست ولی
من بگویم نَفَست ، قمصرکاشان ... مثلأ
تو بپرسی : چه کسی توی خیالت داری
؟ من بگویم:"تو"؛ کسی نیست به قرآن،مثلأ
بغض کردم که مگر می شود آیا روزی
من و تو، توی خیابانی و باران ، مثلأ
۱.۵k
۱۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.