اشک حسرت پارت ۱۸۷
#اشک حسرت #پارت ۱۸۷
آسمان :
با حرص نگاهش کردم که داشت با آرامش بستنی می خورد یهو ظرف رو کشیدم وگفتم : بدجنس
بستنی رو که هنوزم پر بود گرفتم تو بغلم ومشغول خوردن شدم با خنده نگام کرد وگفت : عزیزم من عمرا نمی تونستم این همه بستنی رو بخورم
یه قاشق پر کردم گرفتم طرفش گذاشت دهنش ولبخند زد
سعید : بریم
- بریم
سعید : عزیزم همه ای بستنی رو نخوری حالت بد میشه بزار ببر خونه بخور
- باشه
ولی حرف گوش ندادم ومشغول خوردن بودم تا وقتی رسیدیم خونه سعید با خنده گفت : ببین حرف گوش ندادی حالت بد میشه
- نمیشه .ممنون سعید خوب بود
سعید : مواظب خودت باش عزیزم تا فردا
بهش لبخند زدم وناخوداگاه دستی به موهاش کشیدم چقدر نرم بود لبمو گزیدم وزود دستمو کشیدم لبخند زدوگفت : نترس عزیزم برق ندارم
- حواسم نبود ..من برم
با شیطنت گفت : خوبه که حواست نیست
نگاهش کردم با همون لبخند نگاهم می کرد
- شب بخیر
سعید : شب بخیر
پیاده شدم ورفتم طرف در ولی من که یادم رفته بود کلید بیارم برگشتم طرف سعید شیشه رو داد پایین وگفت : چی شد ؟
- در قفله سعید یادم رفت کلید بیارم
پیاده شد واومد کنارم
سعید با خنده گفت : برم از رو در در رو باز کنم
- نه می افتی
سعید : نه بابا مگه بچه ام
خیلی راحت از رو دیوار رفت ودر رو باز کرد با خنده نگاش کردم خندید وگفت : چیه
- خیلی با حال بود از رو دیوار رفتی دررو باز کردی
سعید : بعدا خاطره میشه برو تو عزیزم
سعید رفت کنار منم رفتم تو خونه ودر رو بستم واروم رفتم تو اتاقم وآماده ای خواب شدم چه شب خوبی بود ولی یکم دلم درد می کرد کاش حرف سعید رو گوش می دادم بهش مسیج زدم
- مردم از دل درد سعید
سرمو گذاشتم رو بالش جواب داد خندیدم وجوابش رو خوندم
- عزیزم گفتم زیاد نخور شکمو یه چای نباتی چیزی بخور می خوای بیام ببرمت دکتر
نوشتم
- دکتر من تویی
جواب داد
- منم دوست دارم
خندیدم از جوابش چقدر خوب بود که سعید تو زندگیم بود چه آرامشی داشت بودنش لبخند زدم وبراش فرستادم
- بیشتر از همیشه دوست دارم سعیدم
جواب داد
- عزیزم دیر وقته بخواب فردا می بینمت خیلی می خوامت خانم
لبخند زدم ونوشتم شب بخیر
وراحت گرفتم خوابیدم یه خواب شیرین که فقط سعید بود وسعید
آسمان :
با حرص نگاهش کردم که داشت با آرامش بستنی می خورد یهو ظرف رو کشیدم وگفتم : بدجنس
بستنی رو که هنوزم پر بود گرفتم تو بغلم ومشغول خوردن شدم با خنده نگام کرد وگفت : عزیزم من عمرا نمی تونستم این همه بستنی رو بخورم
یه قاشق پر کردم گرفتم طرفش گذاشت دهنش ولبخند زد
سعید : بریم
- بریم
سعید : عزیزم همه ای بستنی رو نخوری حالت بد میشه بزار ببر خونه بخور
- باشه
ولی حرف گوش ندادم ومشغول خوردن بودم تا وقتی رسیدیم خونه سعید با خنده گفت : ببین حرف گوش ندادی حالت بد میشه
- نمیشه .ممنون سعید خوب بود
سعید : مواظب خودت باش عزیزم تا فردا
بهش لبخند زدم وناخوداگاه دستی به موهاش کشیدم چقدر نرم بود لبمو گزیدم وزود دستمو کشیدم لبخند زدوگفت : نترس عزیزم برق ندارم
- حواسم نبود ..من برم
با شیطنت گفت : خوبه که حواست نیست
نگاهش کردم با همون لبخند نگاهم می کرد
- شب بخیر
سعید : شب بخیر
پیاده شدم ورفتم طرف در ولی من که یادم رفته بود کلید بیارم برگشتم طرف سعید شیشه رو داد پایین وگفت : چی شد ؟
- در قفله سعید یادم رفت کلید بیارم
پیاده شد واومد کنارم
سعید با خنده گفت : برم از رو در در رو باز کنم
- نه می افتی
سعید : نه بابا مگه بچه ام
خیلی راحت از رو دیوار رفت ودر رو باز کرد با خنده نگاش کردم خندید وگفت : چیه
- خیلی با حال بود از رو دیوار رفتی دررو باز کردی
سعید : بعدا خاطره میشه برو تو عزیزم
سعید رفت کنار منم رفتم تو خونه ودر رو بستم واروم رفتم تو اتاقم وآماده ای خواب شدم چه شب خوبی بود ولی یکم دلم درد می کرد کاش حرف سعید رو گوش می دادم بهش مسیج زدم
- مردم از دل درد سعید
سرمو گذاشتم رو بالش جواب داد خندیدم وجوابش رو خوندم
- عزیزم گفتم زیاد نخور شکمو یه چای نباتی چیزی بخور می خوای بیام ببرمت دکتر
نوشتم
- دکتر من تویی
جواب داد
- منم دوست دارم
خندیدم از جوابش چقدر خوب بود که سعید تو زندگیم بود چه آرامشی داشت بودنش لبخند زدم وبراش فرستادم
- بیشتر از همیشه دوست دارم سعیدم
جواب داد
- عزیزم دیر وقته بخواب فردا می بینمت خیلی می خوامت خانم
لبخند زدم ونوشتم شب بخیر
وراحت گرفتم خوابیدم یه خواب شیرین که فقط سعید بود وسعید
۵۹.۳k
۲۵ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.