اشک حسرت پارت ۱۸۸
#اشک حسرت #پارت ۱۸۸
سعید :
-مادر ...مادر...کجایی
مادر با لبخند از اتاقش اومد بیرون وگفت : جانم عزیزم
- میرم بیرون یعنی قراره با آسمان برم بیرون می خواین بریم خونه ای هدیه
مادر : نه عزیزم پانیذ خونه تنهاست سهیل گفت با دوستاش میره بیرون
- پس من برم کاری نداری مادر
- سعید .
برگشتم طرف پانیذ وخیلی سرد گفتم : بله زن داداش
کنجکاو نگاهم کرد وگفت : زن داداش؟! هیچی می خواستم بگم یه دارویی می خواستم دیگه بی خیال شدم
- پس خداحافظ
از خونه اومدم بیرون ورفتم تو کوچه ماشینم بیرون بود سوار شدم وسر راه یه دست گل بزرگ نسترن آبی گرفتم ورفتم طرف خونه ای امید نمی خواستم برم تو واسه ای همین زنگ زدم به گوشی آسمان
آسمان : اومدی سعید
- اره عزیزم منتظرم
آسمان : چیزه سعید ..
- چی ؟
آسمان : آرمیس نمی تونه بیاد ناراحت نمیشی
- چرا
آسمان : داره بازی می کنه میگه نمیام
- اشکالی نداره عزیزم منتظرتم می خوای منتظرش بمونیم ؟
خندید وگفت : نه عزیزم الان میام پایین
منتظرش نشسته بودم تا وقتی اومد نشست با لبخند گفت : احساس می کنم هر روز عوض میشی سعید
- شاید بخاطر موهامه بَده
آسمان : نه
دسته گل رو گرفتم طرفش ازم گرفت وبو کرد
- ممنون سعید لازم نبود
ماشینو روشن کردم وگفتم : کجا بریم ؟
آسمان : هر کجا خودت مورد نظرته
- دوست داشتم بریم پارک که آرمیس نیومدنظرت چیه بریم سینما
آسمان : خوبه بریم .
- دلم واسه آرمیس تنگ شده کاش می شد ببینمش
آسمان : یکم بازیگوش شده
- خوبه
آسمان : سعید
رومو برگردوندم طرفش لبخند کمرنگی زد وگفت : امید گفته بود تو خواستی ما اون سفر رو بریم ممنون سعید ممنون که انقدر خوبی وتو. فکرمونی
- عزیزم منم نمی گفتم امید این کارو می کرد
آسمان : نمی کرد تو خیلی خوب آدم رو می فهمی
بهش لبخند زدم دستمو گرفت دستشو محکم فشردم وآوردم بالا پشت دستشو بوسیدم
آسمان : دوست دارم سعید
لبخند زدم چقدر قشنگ می گفت دوست دارم
- من بیشتر دوست دارم عزیزم
به سینما که رسیدیم آسمان دستشو از دستم رها نمی کرد یکم خوراکی گرفتم ورفتیم فیلم ببینیم چون فیلم طنز بود کلی خندیدیم ونفهمیدیم کی دوساعت تموم شد واز سینما اومدیم بیرون
آسمان : قدم بزنیم سعید
- قدم بزنیم
دستمو رها نمی کرد بهش لبخند زدم
- آقا ...
برگشتم وگفتم : بله
یه زن که خیلی برام آشنا بود
- بگو خانم
- این خانم کیه ؟
- به شما چه
تازه یادم اومد همون زن فالگیره اخم کردم وگفتم : برو خانم
یه نگاه به آسمان انداخت وگفت : شما هیچ وقت بهم نمی رسین
آسمان متعجب نگاهم کرد عصبی گفتم : برو خانم تا ندادم بگیرنت
خانمه که رفت برگشتم طرف آسمان داشت آروم آروم گریه می کرد
- آسماااان ؟؟؟!!!! چرا گریه می کنی ؟
باهق هق گریه گفت : دیدی چی گفت سعید
سعید :
-مادر ...مادر...کجایی
مادر با لبخند از اتاقش اومد بیرون وگفت : جانم عزیزم
- میرم بیرون یعنی قراره با آسمان برم بیرون می خواین بریم خونه ای هدیه
مادر : نه عزیزم پانیذ خونه تنهاست سهیل گفت با دوستاش میره بیرون
- پس من برم کاری نداری مادر
- سعید .
برگشتم طرف پانیذ وخیلی سرد گفتم : بله زن داداش
کنجکاو نگاهم کرد وگفت : زن داداش؟! هیچی می خواستم بگم یه دارویی می خواستم دیگه بی خیال شدم
- پس خداحافظ
از خونه اومدم بیرون ورفتم تو کوچه ماشینم بیرون بود سوار شدم وسر راه یه دست گل بزرگ نسترن آبی گرفتم ورفتم طرف خونه ای امید نمی خواستم برم تو واسه ای همین زنگ زدم به گوشی آسمان
آسمان : اومدی سعید
- اره عزیزم منتظرم
آسمان : چیزه سعید ..
- چی ؟
آسمان : آرمیس نمی تونه بیاد ناراحت نمیشی
- چرا
آسمان : داره بازی می کنه میگه نمیام
- اشکالی نداره عزیزم منتظرتم می خوای منتظرش بمونیم ؟
خندید وگفت : نه عزیزم الان میام پایین
منتظرش نشسته بودم تا وقتی اومد نشست با لبخند گفت : احساس می کنم هر روز عوض میشی سعید
- شاید بخاطر موهامه بَده
آسمان : نه
دسته گل رو گرفتم طرفش ازم گرفت وبو کرد
- ممنون سعید لازم نبود
ماشینو روشن کردم وگفتم : کجا بریم ؟
آسمان : هر کجا خودت مورد نظرته
- دوست داشتم بریم پارک که آرمیس نیومدنظرت چیه بریم سینما
آسمان : خوبه بریم .
- دلم واسه آرمیس تنگ شده کاش می شد ببینمش
آسمان : یکم بازیگوش شده
- خوبه
آسمان : سعید
رومو برگردوندم طرفش لبخند کمرنگی زد وگفت : امید گفته بود تو خواستی ما اون سفر رو بریم ممنون سعید ممنون که انقدر خوبی وتو. فکرمونی
- عزیزم منم نمی گفتم امید این کارو می کرد
آسمان : نمی کرد تو خیلی خوب آدم رو می فهمی
بهش لبخند زدم دستمو گرفت دستشو محکم فشردم وآوردم بالا پشت دستشو بوسیدم
آسمان : دوست دارم سعید
لبخند زدم چقدر قشنگ می گفت دوست دارم
- من بیشتر دوست دارم عزیزم
به سینما که رسیدیم آسمان دستشو از دستم رها نمی کرد یکم خوراکی گرفتم ورفتیم فیلم ببینیم چون فیلم طنز بود کلی خندیدیم ونفهمیدیم کی دوساعت تموم شد واز سینما اومدیم بیرون
آسمان : قدم بزنیم سعید
- قدم بزنیم
دستمو رها نمی کرد بهش لبخند زدم
- آقا ...
برگشتم وگفتم : بله
یه زن که خیلی برام آشنا بود
- بگو خانم
- این خانم کیه ؟
- به شما چه
تازه یادم اومد همون زن فالگیره اخم کردم وگفتم : برو خانم
یه نگاه به آسمان انداخت وگفت : شما هیچ وقت بهم نمی رسین
آسمان متعجب نگاهم کرد عصبی گفتم : برو خانم تا ندادم بگیرنت
خانمه که رفت برگشتم طرف آسمان داشت آروم آروم گریه می کرد
- آسماااان ؟؟؟!!!! چرا گریه می کنی ؟
باهق هق گریه گفت : دیدی چی گفت سعید
۸۹.۴k
۲۵ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.