مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیرد
مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیرد
اون شب تا صبح به حامد فکر میکردم خیلی پسر جنتلمنی بود از اون پسرای پولدار نبود که دنبال این باشه ک همون دفعه اول پرو بازی در بیاره حتی منو نبوسید فقط دستمو گرفت اونم با اجازه خودم
باورم نمیشد با چنین پسری آشنا شدم دلیل این هم شوقم برای خودمم سوال بود
روزها میگذشت و من بیشتر به حامد علاقمند میشدم و اما این دروغایی ک بهش گفته بودم آزارم میداد همش میترسیدم بفهمه و رابطمون تموم شه و حتی یه بار گیر داده بود ک خونتون کدوم یکی چون من همیشه سر کوچه وایمستادم و منم از دروغ یه خونه بزرگ و شیک نشون دادم و گفتم اینه خونه ما حامد هر روز منو با کلی کادو و گل سوپرایز میکرد همه چی رویایی بود دقیقا انگاری خاب بود همه چی داشت خوب پیش میرفت و تنها مشکلمون دورهمیایی بود ک حامد میرفت که اصرار داشت منم برم
معضل با پسری ک هم سطح خود نیس اینا رو هم داره میگفت_ چرا نمیای پارتی تو میگی خونوادت اپنن
_خودم دوس ندارم
_بخاطر من بیا ک تنها نباشم
اگر بیشتر از این مقاومت میکردم بهم شک میکرد و قبول باهاش پارتی برم
ب دروغ به مامانم گفتم تولد دوستمه شب دیر میام
لباس صورتی پوشیدم و با یه آرایش همرنگش موهامو سشوار کردم فقط مونده بودم خودمو چجوری به تجریش برسونم دیگ با این آرایش خداییش ضایع بود سوار اتوبوس شم تاکسی دربستی گرفتم و نصف پول تو جیبیمو دادم به تاکسی پول تو جیبی من در ماه سی هزار تومن بود #سرگذشت #داستان #رمان
اون شب تا صبح به حامد فکر میکردم خیلی پسر جنتلمنی بود از اون پسرای پولدار نبود که دنبال این باشه ک همون دفعه اول پرو بازی در بیاره حتی منو نبوسید فقط دستمو گرفت اونم با اجازه خودم
باورم نمیشد با چنین پسری آشنا شدم دلیل این هم شوقم برای خودمم سوال بود
روزها میگذشت و من بیشتر به حامد علاقمند میشدم و اما این دروغایی ک بهش گفته بودم آزارم میداد همش میترسیدم بفهمه و رابطمون تموم شه و حتی یه بار گیر داده بود ک خونتون کدوم یکی چون من همیشه سر کوچه وایمستادم و منم از دروغ یه خونه بزرگ و شیک نشون دادم و گفتم اینه خونه ما حامد هر روز منو با کلی کادو و گل سوپرایز میکرد همه چی رویایی بود دقیقا انگاری خاب بود همه چی داشت خوب پیش میرفت و تنها مشکلمون دورهمیایی بود ک حامد میرفت که اصرار داشت منم برم
معضل با پسری ک هم سطح خود نیس اینا رو هم داره میگفت_ چرا نمیای پارتی تو میگی خونوادت اپنن
_خودم دوس ندارم
_بخاطر من بیا ک تنها نباشم
اگر بیشتر از این مقاومت میکردم بهم شک میکرد و قبول باهاش پارتی برم
ب دروغ به مامانم گفتم تولد دوستمه شب دیر میام
لباس صورتی پوشیدم و با یه آرایش همرنگش موهامو سشوار کردم فقط مونده بودم خودمو چجوری به تجریش برسونم دیگ با این آرایش خداییش ضایع بود سوار اتوبوس شم تاکسی دربستی گرفتم و نصف پول تو جیبیمو دادم به تاکسی پول تو جیبی من در ماه سی هزار تومن بود #سرگذشت #داستان #رمان
۴۷.۰k
۱۲ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.