من دوستت دارم دیونه پارت۱۳۱ -سلام
من دوستت دارم دیونه #پارت۱۳۱ #-سلام
اخمام توهم رفت.
-سلام کردم ،جواب نداشت؟
گوشیمو بیرون آوردمو شماره ای سینارو گرفتم .بعدازچندتابوق گوشیوبرداشت
-جانم رویا امتحانت تموم شد؟
- آره نمیای دنبالم
-چرارب ساعت دیگه اونجام.
-باشه منتظرم .
گوشی روقطع کردم..جلوم قرار گرفت:
-رویامن..
بدون اینکه به حرفاش گوش بدم راه افتادم...دنبالم امد
-رویایه دقیقه به حرفام گوش کن.
بالحن تندی گفتم:
-من هیچ حرفی باتوی عوضی ندارم..ازاینجابرو
-رویامن اون.دادکشیدم.
-خفههه شو نمیخوام صداتو بشنوم.
-خیلی خب، باشه آروم باش..
به چشماش خیره شدم.
-دیگه هیچوقت نمیخوام دوروبرم ببینمت..هیچ وقت..مردمک چشمای قشنگش دو دو میزد.
-برو..سرشو تکون دادو ازمن فاصله گرفت..بابغض رفتنشو تماشامیکردم..
(عرفان)
داخل مطب شدم .
-آقای جهانبخش آقای افشارامدن
-سرمو تکون دادمو داخل شدم.
-سلام.
سروش ازجاش بلند شد
-سلام آقای روانشناس دیونه ،،بی حوصله روی صندلی نشستم.
-چیشده پکربه نظر میایی؟
-چیزی نیست..
-آهان این چیزی نیست گفتنت یعنی یه چیزی هست..
-خب تعریف کن..
-میگم که چیزی نیست حال حوصله ندارم ..تو چیکار داشتی امدی؟؟
-تو حالو حوصله نداری نمیتونی درست راهنماییم کنی میرم برایه روزدیگه،
-باشه پس باشه برایه روز دیگه ،الان وقعا دلودماغشو ندارم،
-پس چراامدی مطب،، بااین حالت میخواستی به مردم مشاوره بدی..
-همینجوری امدم،،
روی تخت درازکشیدم باباداخل اتاق شد،
-چرانیومدی نهاربخوری؟
-میل ندارم.
-رویاپست زد،،درسته؟
-اون خیلی ازدستم لخوره بابا اونقدرکه چشم دیدنمو نداره،
-تقصیرخودته کم دختره ای بیچاره رو عذاب ندادی،،خب کارچطور پیش میره؟
-خوبه بدنیست
-منم ازفرداباید بگردم دنبال یه کارخوب،
-ولی باباتو هنوز درست پاهات خوب نشده پس من چه کارام ..
-نگران نباش پسرم من خوب خوبم پاهامم هیچ مشکلی نداره توالان دیگه وقتشه پس اندازکنی براآینده ای خودت منم میرم سرکاروکفاف منو مامانو هم میکنه،،
-محاله بزارم
-عرفان من باباتم پس رو حرف من حرف نزن وقتی میگم یه کاریو انجام میدم یعنی انجام میدم،،
-اوه قربون جذبت برم ،چشم هرچی شمابگین ،اصلا من کی باشم روحرف شماحرف بزنم،ولی کاش میذا...
-عرفان،
-خب بابا،
-عرفان میزنمتاااا..
-امیررر من امدم..کجایی؟
-اینجام
-آخ که من چقدر دلم برااینجام گفتنت تنگ شده بود،،،
-عرفان تودیونه ای بخدا،،
-بده دیونه ای داداشمم،،
-نه خیلیم خوبه،بیااینجابشین ببینم چیکارکردی..
-کارخاصی نکردم،
-یعنی چی مگه تو نرفتی پیش رویا،
-اوه تو منظورت اونه،،
-پس منظورم چیه؟
-امیر من بارویا خیلی بد حرف زدم فکرنکنم دیگه منو ببخشه،
-میدونستم نمیتونی ازپسش بربیایی ..من خودم میرم باهاش حرف میزنم
نویسنده؛S..ma.Eh
اخمام توهم رفت.
-سلام کردم ،جواب نداشت؟
گوشیمو بیرون آوردمو شماره ای سینارو گرفتم .بعدازچندتابوق گوشیوبرداشت
-جانم رویا امتحانت تموم شد؟
- آره نمیای دنبالم
-چرارب ساعت دیگه اونجام.
-باشه منتظرم .
گوشی روقطع کردم..جلوم قرار گرفت:
-رویامن..
بدون اینکه به حرفاش گوش بدم راه افتادم...دنبالم امد
-رویایه دقیقه به حرفام گوش کن.
بالحن تندی گفتم:
-من هیچ حرفی باتوی عوضی ندارم..ازاینجابرو
-رویامن اون.دادکشیدم.
-خفههه شو نمیخوام صداتو بشنوم.
-خیلی خب، باشه آروم باش..
به چشماش خیره شدم.
-دیگه هیچوقت نمیخوام دوروبرم ببینمت..هیچ وقت..مردمک چشمای قشنگش دو دو میزد.
-برو..سرشو تکون دادو ازمن فاصله گرفت..بابغض رفتنشو تماشامیکردم..
(عرفان)
داخل مطب شدم .
-آقای جهانبخش آقای افشارامدن
-سرمو تکون دادمو داخل شدم.
-سلام.
سروش ازجاش بلند شد
-سلام آقای روانشناس دیونه ،،بی حوصله روی صندلی نشستم.
-چیشده پکربه نظر میایی؟
-چیزی نیست..
-آهان این چیزی نیست گفتنت یعنی یه چیزی هست..
-خب تعریف کن..
-میگم که چیزی نیست حال حوصله ندارم ..تو چیکار داشتی امدی؟؟
-تو حالو حوصله نداری نمیتونی درست راهنماییم کنی میرم برایه روزدیگه،
-باشه پس باشه برایه روز دیگه ،الان وقعا دلودماغشو ندارم،
-پس چراامدی مطب،، بااین حالت میخواستی به مردم مشاوره بدی..
-همینجوری امدم،،
روی تخت درازکشیدم باباداخل اتاق شد،
-چرانیومدی نهاربخوری؟
-میل ندارم.
-رویاپست زد،،درسته؟
-اون خیلی ازدستم لخوره بابا اونقدرکه چشم دیدنمو نداره،
-تقصیرخودته کم دختره ای بیچاره رو عذاب ندادی،،خب کارچطور پیش میره؟
-خوبه بدنیست
-منم ازفرداباید بگردم دنبال یه کارخوب،
-ولی باباتو هنوز درست پاهات خوب نشده پس من چه کارام ..
-نگران نباش پسرم من خوب خوبم پاهامم هیچ مشکلی نداره توالان دیگه وقتشه پس اندازکنی براآینده ای خودت منم میرم سرکاروکفاف منو مامانو هم میکنه،،
-محاله بزارم
-عرفان من باباتم پس رو حرف من حرف نزن وقتی میگم یه کاریو انجام میدم یعنی انجام میدم،،
-اوه قربون جذبت برم ،چشم هرچی شمابگین ،اصلا من کی باشم روحرف شماحرف بزنم،ولی کاش میذا...
-عرفان،
-خب بابا،
-عرفان میزنمتاااا..
-امیررر من امدم..کجایی؟
-اینجام
-آخ که من چقدر دلم برااینجام گفتنت تنگ شده بود،،،
-عرفان تودیونه ای بخدا،،
-بده دیونه ای داداشمم،،
-نه خیلیم خوبه،بیااینجابشین ببینم چیکارکردی..
-کارخاصی نکردم،
-یعنی چی مگه تو نرفتی پیش رویا،
-اوه تو منظورت اونه،،
-پس منظورم چیه؟
-امیر من بارویا خیلی بد حرف زدم فکرنکنم دیگه منو ببخشه،
-میدونستم نمیتونی ازپسش بربیایی ..من خودم میرم باهاش حرف میزنم
نویسنده؛S..ma.Eh
۷۳.۹k
۱۸ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.