ناجی پارت ٣
#ناجی #پارت_٣
اروم اروم پله ها رو اومدم پایین از تو یخچال غذا های مونده رو لای نون گزاشتم و بعد گزاشتم تو پلاستیک و کوله ام از تو جیب عمو ٢٠٠هار تومن با کلی عذاب وجدان برداشتم و اومدم بیرون حسابی برف میومد چاره ای نبود زدم تو دل خیابون اصلا نمیدونستم مقصد کجاست کنار خیابون ک راه میرفتم بوق های پشت سر هم ی سری ماشینای مزاحم داشت عذابم میداد اما ی سریا نمیفهمیدن ک دخترم و فکر میکردن پسرم
اینو از مکالمه هاشون باهم میفهمیدم وقتی ک بوق میزدن برام و بعد یکیشون میگف احمق این پسره و بعد گازشو میگرفتن و میرفتن اونوقت دو سه متر اونورتر ی دختر دیگ با کلی عشوه سوار میشد من حاضرم از بی پولی و گشنگی بمیرم ولی برای پول این کارارو نکنم
رفتم تو یکی از ایستگاهای اتوبوس نشستم انقدر برف شدت گرفته بود ک انگار لج کرده بود
از برف خیلی خوشم نمی اومد اخه خاطره خوشی ندارم هر بار برف ک میاد یاد اون میوفتم اخه درست روزی ک برای همیشه رفت برف سنگینی میومد هیچ وقت هم نفهمیدم چی شد ک بعد از اون شب برفی دیگ تلفناشو جواب نمیداد
قطرات اشک روی صورتم لیز میخوردن اشکامو پاک کردم و سرمو تکیه دادم ب عقب
زیر لب زمزمه کردم
+شاید تو منو فراموش کردی اما من هنوز تورو تو ذهنم خاطراتم حتی گوشه ای از قلبم دارمت..
سیم کارتمواز گوشیم در اوردم تا فردا برم ی سیمکارت جدید بگیرم باید فردا دنبال کار برم خدایا چی کار کنم اگ کار پیدا نکنم ن راه پس دارم ن راه پیش
یهویی تو بین تمام فکر و خیالاتم خوابم برد و صبح با صدای همهمه مردم بیدار شدم ی خورده اولش ترسیده بودم خودمو جمع و جور کردم برف بند اومده بود اما هوا ابری مونده بود بلند شدم ک برم سمت امور مشترکین تا ی سمکارت بگیرم ک یهو سعیدو از دور دیدم ک با دوستاش داره و بخند میکنه سریع راهمو تند کردم ک ازش دور بشم با کلی استرس دور شدم حتما هنوز خبر دار نشده ک من نیستم
بعد از اینک سعید رد شد رفتم اومور مشترکین ی سیم کارت گرفتم و همین ک پولشو دادم یک صدای اشنا گف
-فری اینجا چ غلطی میکنی
ب سمت صدا برگشتم باورم نمیشد مگه این نرفته بود بادیدن سعید پا ب فرار گزاشتم و هولش دادم عقب رفیقاش جلو در بودن سعید داد زد
-محمد بگیرش
اروم اروم پله ها رو اومدم پایین از تو یخچال غذا های مونده رو لای نون گزاشتم و بعد گزاشتم تو پلاستیک و کوله ام از تو جیب عمو ٢٠٠هار تومن با کلی عذاب وجدان برداشتم و اومدم بیرون حسابی برف میومد چاره ای نبود زدم تو دل خیابون اصلا نمیدونستم مقصد کجاست کنار خیابون ک راه میرفتم بوق های پشت سر هم ی سری ماشینای مزاحم داشت عذابم میداد اما ی سریا نمیفهمیدن ک دخترم و فکر میکردن پسرم
اینو از مکالمه هاشون باهم میفهمیدم وقتی ک بوق میزدن برام و بعد یکیشون میگف احمق این پسره و بعد گازشو میگرفتن و میرفتن اونوقت دو سه متر اونورتر ی دختر دیگ با کلی عشوه سوار میشد من حاضرم از بی پولی و گشنگی بمیرم ولی برای پول این کارارو نکنم
رفتم تو یکی از ایستگاهای اتوبوس نشستم انقدر برف شدت گرفته بود ک انگار لج کرده بود
از برف خیلی خوشم نمی اومد اخه خاطره خوشی ندارم هر بار برف ک میاد یاد اون میوفتم اخه درست روزی ک برای همیشه رفت برف سنگینی میومد هیچ وقت هم نفهمیدم چی شد ک بعد از اون شب برفی دیگ تلفناشو جواب نمیداد
قطرات اشک روی صورتم لیز میخوردن اشکامو پاک کردم و سرمو تکیه دادم ب عقب
زیر لب زمزمه کردم
+شاید تو منو فراموش کردی اما من هنوز تورو تو ذهنم خاطراتم حتی گوشه ای از قلبم دارمت..
سیم کارتمواز گوشیم در اوردم تا فردا برم ی سیمکارت جدید بگیرم باید فردا دنبال کار برم خدایا چی کار کنم اگ کار پیدا نکنم ن راه پس دارم ن راه پیش
یهویی تو بین تمام فکر و خیالاتم خوابم برد و صبح با صدای همهمه مردم بیدار شدم ی خورده اولش ترسیده بودم خودمو جمع و جور کردم برف بند اومده بود اما هوا ابری مونده بود بلند شدم ک برم سمت امور مشترکین تا ی سمکارت بگیرم ک یهو سعیدو از دور دیدم ک با دوستاش داره و بخند میکنه سریع راهمو تند کردم ک ازش دور بشم با کلی استرس دور شدم حتما هنوز خبر دار نشده ک من نیستم
بعد از اینک سعید رد شد رفتم اومور مشترکین ی سیم کارت گرفتم و همین ک پولشو دادم یک صدای اشنا گف
-فری اینجا چ غلطی میکنی
ب سمت صدا برگشتم باورم نمیشد مگه این نرفته بود بادیدن سعید پا ب فرار گزاشتم و هولش دادم عقب رفیقاش جلو در بودن سعید داد زد
-محمد بگیرش
۸۷.۹k
۱۰ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.