💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشــــــــق....
پارت 114
نیلوفر :
مثله همیشه لیلی مانی رو گذاشته بود پیش من ورفته بود بیرون مانی هم بی تابی می کرد وگریه می کرد مجبور شدم بهش
قطره استامنیفون بدم زنگ می زدم لیلی جواب نمی داد امقدر تو بغلم نگه اش داشتم تا بی حال خوابید خودمم سردرد گرفته بودم ونمی دونم چطور خوابیدم
- نیلوفر ...
چشامو باز کردم ومحسن رو نگاه کردم رنگش پریده بود
- خوبی محسن
سرشو تکون داد وگفت : پاشو
متعجب نشستم ونگاش کردم
- چی شده محسن ...مانی کو
دستاشو تو موهاش فرو کرد
- محسن ...
با صدای جیغ لیلی محسن رو نگاه کردم وگفتم : چی شده محسن
اشک از چشاش سرازیر شد
جیغ زدم
- محسن ...محسن بگو چی شده
دیگه نموندم ودوییدم بیرون ورفتم اتاق لیلی تو بغل مامان داشت گریه می کرد عمه نشسته بود کنارش واونم گریه می کرد نکنه اتفاقی واسه مهرداد افتاده
- تو رو خدا بگید چی شده
عمه با گریه گفت : بچه ام ...مهردادم ...
فقط احساس کردم رو هوام ودیگه نفهمیدم چی شد
با فشاری که به دستم اومد چشامو به سختی باز کردم محسن کنارم نشسته بود
محسن : خوبی
صورتش گرفته بود
- محسن
محسن : جانم عزیزم تو که نصف جونم کردی می دونی چند روزه تو این حالی
- اینجا چیکار می کنم
نفس عمیقی کشید
تازه یادم اومد چه اتفاقی افتاده با گریه نشستم وگفتم : محسن چطور می تونی انقدر آروم باشی
نگاهم کردوگفت : چیکار کنم آخه بخدا اینجوری بهتره راحت شد
مات ومبهوت نگاش کردم
محسن متعجب گفت : نیلوفر تو چی فکر کردی فکر کردی خدایی ناکرده داداشم چیزی اش شده ؟
- پس چی شده ؟
محسن ناراحت گفت : اون روز اومدم خونه مانی پیشت خواب بود بغلش کردم بدمش لیلی ...دیدم نفس نمی کشه
- چـــــیـــــی
عشــــــــق....
پارت 114
نیلوفر :
مثله همیشه لیلی مانی رو گذاشته بود پیش من ورفته بود بیرون مانی هم بی تابی می کرد وگریه می کرد مجبور شدم بهش
قطره استامنیفون بدم زنگ می زدم لیلی جواب نمی داد امقدر تو بغلم نگه اش داشتم تا بی حال خوابید خودمم سردرد گرفته بودم ونمی دونم چطور خوابیدم
- نیلوفر ...
چشامو باز کردم ومحسن رو نگاه کردم رنگش پریده بود
- خوبی محسن
سرشو تکون داد وگفت : پاشو
متعجب نشستم ونگاش کردم
- چی شده محسن ...مانی کو
دستاشو تو موهاش فرو کرد
- محسن ...
با صدای جیغ لیلی محسن رو نگاه کردم وگفتم : چی شده محسن
اشک از چشاش سرازیر شد
جیغ زدم
- محسن ...محسن بگو چی شده
دیگه نموندم ودوییدم بیرون ورفتم اتاق لیلی تو بغل مامان داشت گریه می کرد عمه نشسته بود کنارش واونم گریه می کرد نکنه اتفاقی واسه مهرداد افتاده
- تو رو خدا بگید چی شده
عمه با گریه گفت : بچه ام ...مهردادم ...
فقط احساس کردم رو هوام ودیگه نفهمیدم چی شد
با فشاری که به دستم اومد چشامو به سختی باز کردم محسن کنارم نشسته بود
محسن : خوبی
صورتش گرفته بود
- محسن
محسن : جانم عزیزم تو که نصف جونم کردی می دونی چند روزه تو این حالی
- اینجا چیکار می کنم
نفس عمیقی کشید
تازه یادم اومد چه اتفاقی افتاده با گریه نشستم وگفتم : محسن چطور می تونی انقدر آروم باشی
نگاهم کردوگفت : چیکار کنم آخه بخدا اینجوری بهتره راحت شد
مات ومبهوت نگاش کردم
محسن متعجب گفت : نیلوفر تو چی فکر کردی فکر کردی خدایی ناکرده داداشم چیزی اش شده ؟
- پس چی شده ؟
محسن ناراحت گفت : اون روز اومدم خونه مانی پیشت خواب بود بغلش کردم بدمش لیلی ...دیدم نفس نمی کشه
- چـــــیـــــی
۷۴.۰k
۲۰ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.