تک پارتی هان:)
وقتی خوابت نمی برد... 🌙
چشم هاتو دوباره با ترس باز کردی. این بار چهارم بود که توی یه شب کابوس میدیدی. اشک هات به خاطر کابوسی که هرچند یادت نبود جاری شد. کلافه تکونی خوردی و از روی تخت آروم بلند شدی تا هان رو که مثل یه سنجاب خوابیده بود رو بیدار نکنی.
آروم در اتاق رو باز کردی و به سمت آشپزخونه رفتی تا یه لیوان آب بخوری. داشتی لیوان رو از اب پر می کردی که با صدای هان که گفت: چیکار می کنی؟
ترسیده لیوان از دستت افتاد و شکست. که هان نگران گفت: تکون نخور ا/ت و آروم نشست و تیکه های شیشه رو جمع کرد. تیکه ها بزرگ بود و نیاز به جاروبرقی نبود.
بعد تیکه های شکسته رو داخل سطل زباله انداخت و نگاهی بهت کرد که متوجه اشک های خشک شده روی صورتت شد. محکم بغلت کرد و گفت: چرا گریه کردی؟
گفتی: کابوس دیدم. هان بیدارت کردم؟ معذرت می خوام.
هان گفت: باید بیدارم می کردی.
لیوانی رو دوباره از آب پر کرد و بهت داد و بعد از خوردنش اونو تمیز کرد و سرجای قبلش گذاشت.
براید بغلت کرد که گفتی: چی.. چیکار می کنی؟
تو رو روی تخت گذاشت و چراغ خواب اتاق رو روشن کرد و با صدای دلنشینش برات شروع به آواز خوندن کرد که تو هم بهش گوش سپردی که بعد از چند دقیقه هان متوجه شد خوابیدی. پیشونیتو بوسید و گفت: خوب بخوابی سنجاب کوچولوی من و چراغ خواب رو خاموش کرد.
چشم هاتو دوباره با ترس باز کردی. این بار چهارم بود که توی یه شب کابوس میدیدی. اشک هات به خاطر کابوسی که هرچند یادت نبود جاری شد. کلافه تکونی خوردی و از روی تخت آروم بلند شدی تا هان رو که مثل یه سنجاب خوابیده بود رو بیدار نکنی.
آروم در اتاق رو باز کردی و به سمت آشپزخونه رفتی تا یه لیوان آب بخوری. داشتی لیوان رو از اب پر می کردی که با صدای هان که گفت: چیکار می کنی؟
ترسیده لیوان از دستت افتاد و شکست. که هان نگران گفت: تکون نخور ا/ت و آروم نشست و تیکه های شیشه رو جمع کرد. تیکه ها بزرگ بود و نیاز به جاروبرقی نبود.
بعد تیکه های شکسته رو داخل سطل زباله انداخت و نگاهی بهت کرد که متوجه اشک های خشک شده روی صورتت شد. محکم بغلت کرد و گفت: چرا گریه کردی؟
گفتی: کابوس دیدم. هان بیدارت کردم؟ معذرت می خوام.
هان گفت: باید بیدارم می کردی.
لیوانی رو دوباره از آب پر کرد و بهت داد و بعد از خوردنش اونو تمیز کرد و سرجای قبلش گذاشت.
براید بغلت کرد که گفتی: چی.. چیکار می کنی؟
تو رو روی تخت گذاشت و چراغ خواب اتاق رو روشن کرد و با صدای دلنشینش برات شروع به آواز خوندن کرد که تو هم بهش گوش سپردی که بعد از چند دقیقه هان متوجه شد خوابیدی. پیشونیتو بوسید و گفت: خوب بخوابی سنجاب کوچولوی من و چراغ خواب رو خاموش کرد.
۶.۷k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.