پارت ۸۱ : روی صندلی نشستم و اجرا شون رو دیدم . همشون شاد
پارت ۸۱ : روی صندلی نشستم و اجرا شون رو دیدم . همشون شاد و خوشحال بودن .
به گوشیم زنگ میزدن . جواب دادم : بفرمائید شینتا : جواب نمیدی دیگه یک کاری میکنم که همه این متنفر بشن .
گوشی رو قطع کردم . وای اون فهمیده . بلند شدم و وایستادم استرس خیلی داشتم .
احساس کردم دارن میان پیشم . نگاشون کردم . فقط جیمین داشت آروم آروم میومد سمتم . چرا داشت میومد .
اومد در گوشم گفت : امکان داره شینتا گوشی هامون رو حک کنه اگه میشه برو ببین من : باشه تو برو .
رفتم تو اتاق فقط دوتا گوشی رو مبل بود . دستم زدم تو صورتم و کشیدمش پایین . همه جارو گذشتم . زیر مبل گوشی شوگا . رو مبل گوشی نامجون جونگ کوک رو میز گوشی جین و گوشی جیمین هم توی مبل بود .
پس ماله وی کو؟؟؟؟؟
رفتم تو دنبال گوشی تهیونگ بود پیدا نکردم . زیر میز رو نگا کردم . گوشی رو برداشتم و رفتم بیرون .
کنسرتشون تموم شد .
اومد خیس بود بعد چند ساعت حرکت کردیم . اون ها ون داشتن ولی راه من فرق داشت .
پیاده رفتم . رفتم خرید کردم . از شانس من بارون گرفت و اون هوای سرد وحشتناک .
بدو بدو رفتم خونه . خیس شده بودم . لباسم رو عوض کردم ولی دستام داشتن یخ میزدن .
در خونه باز شد رفتم نگا کردم شینتا بود .
گفتم : تو کلید خونه رو از کجا آوردی ؟؟!! شینتا : خوشحال نشدی که اومدم من : وقتی تو بری من خوشحال میشم .
فهمیدم که رفت منم رفتم تلویزیون رو خاموش کنم که از پشت موهام و گرفت و دستش و تو لباسم کرد . دستش و روی بدنم میکشید و موهام و هم میکشید . گفتم : تو نفهم می فهمی منو به راحتی به دست نمیاری .
با دوتا دستام دستی که موهام رو گرفته بود گرفتم و از بالای سرم پرتش کردم رو زمین .
همزمان جونگ کوک اومد تو . شینتا چاقو رو درآورد . ترسیده بودم . جونگ کوک اومد جلوم و گفت : برو . نمی تونستم کاری بکنم بلند گفت : میگم برو . رفتم عقب ولی این عقب رفتنم باعث شد که شینتا با چاقو به من حمله کنه . خیلی ترسیده بودم ولی به خودم اعتماد کردم . دستش و گرفتم و به سمت بالا بردم و یک ضربه تو شکمش زدم .
جونگ کوک که تعجب کرده بود دستم رو گرفت منو به سمت خودش کشوند و گفت : برو تو اتاق و فقط مخفی شو...... خیلی بلند گفت : برو دیگه . بدو بدو رفتم تو اتاق . درو بستم و رفتم زیر پتو . صدای جونگ کوک اومد و بعد چند دقیقه صدای شینتا بعد دیگه صدایی نیومد . زیر پتو خودم رو بغل کردم . یک دفعه دستی و روی خودم حس کردم . سعی کردم تکون نخورم .
بعد گفت : ن نایکا منم کو کوکی . پتو رو کنار زدم و بغلش کردم و بلند گریه کردم اونم منو بغل کرد و گفت : تو خوبی ؟؟؟؟؟ نگاهش کردم صورتش زخمی بود گفتم : آره .
دست راستشو پشت سرم گذاشت و منو دوباره بغل کرد و موهام رو نوازش میکرد .
( جونگ کوک )
خیلی ترسیده بود . شب پیشش موندم . تو خواب همش جیغ میزد .
به گوشیم زنگ میزدن . جواب دادم : بفرمائید شینتا : جواب نمیدی دیگه یک کاری میکنم که همه این متنفر بشن .
گوشی رو قطع کردم . وای اون فهمیده . بلند شدم و وایستادم استرس خیلی داشتم .
احساس کردم دارن میان پیشم . نگاشون کردم . فقط جیمین داشت آروم آروم میومد سمتم . چرا داشت میومد .
اومد در گوشم گفت : امکان داره شینتا گوشی هامون رو حک کنه اگه میشه برو ببین من : باشه تو برو .
رفتم تو اتاق فقط دوتا گوشی رو مبل بود . دستم زدم تو صورتم و کشیدمش پایین . همه جارو گذشتم . زیر مبل گوشی شوگا . رو مبل گوشی نامجون جونگ کوک رو میز گوشی جین و گوشی جیمین هم توی مبل بود .
پس ماله وی کو؟؟؟؟؟
رفتم تو دنبال گوشی تهیونگ بود پیدا نکردم . زیر میز رو نگا کردم . گوشی رو برداشتم و رفتم بیرون .
کنسرتشون تموم شد .
اومد خیس بود بعد چند ساعت حرکت کردیم . اون ها ون داشتن ولی راه من فرق داشت .
پیاده رفتم . رفتم خرید کردم . از شانس من بارون گرفت و اون هوای سرد وحشتناک .
بدو بدو رفتم خونه . خیس شده بودم . لباسم رو عوض کردم ولی دستام داشتن یخ میزدن .
در خونه باز شد رفتم نگا کردم شینتا بود .
گفتم : تو کلید خونه رو از کجا آوردی ؟؟!! شینتا : خوشحال نشدی که اومدم من : وقتی تو بری من خوشحال میشم .
فهمیدم که رفت منم رفتم تلویزیون رو خاموش کنم که از پشت موهام و گرفت و دستش و تو لباسم کرد . دستش و روی بدنم میکشید و موهام و هم میکشید . گفتم : تو نفهم می فهمی منو به راحتی به دست نمیاری .
با دوتا دستام دستی که موهام رو گرفته بود گرفتم و از بالای سرم پرتش کردم رو زمین .
همزمان جونگ کوک اومد تو . شینتا چاقو رو درآورد . ترسیده بودم . جونگ کوک اومد جلوم و گفت : برو . نمی تونستم کاری بکنم بلند گفت : میگم برو . رفتم عقب ولی این عقب رفتنم باعث شد که شینتا با چاقو به من حمله کنه . خیلی ترسیده بودم ولی به خودم اعتماد کردم . دستش و گرفتم و به سمت بالا بردم و یک ضربه تو شکمش زدم .
جونگ کوک که تعجب کرده بود دستم رو گرفت منو به سمت خودش کشوند و گفت : برو تو اتاق و فقط مخفی شو...... خیلی بلند گفت : برو دیگه . بدو بدو رفتم تو اتاق . درو بستم و رفتم زیر پتو . صدای جونگ کوک اومد و بعد چند دقیقه صدای شینتا بعد دیگه صدایی نیومد . زیر پتو خودم رو بغل کردم . یک دفعه دستی و روی خودم حس کردم . سعی کردم تکون نخورم .
بعد گفت : ن نایکا منم کو کوکی . پتو رو کنار زدم و بغلش کردم و بلند گریه کردم اونم منو بغل کرد و گفت : تو خوبی ؟؟؟؟؟ نگاهش کردم صورتش زخمی بود گفتم : آره .
دست راستشو پشت سرم گذاشت و منو دوباره بغل کرد و موهام رو نوازش میکرد .
( جونگ کوک )
خیلی ترسیده بود . شب پیشش موندم . تو خواب همش جیغ میزد .
۶۵.۲k
۰۷ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.