رمان الهه مرگ پارت پنجم
#رمان #الهه مرگ #پارت #پنجم
به سمت خونه رفتم که در باز شد .
نورا- وای عزیزم خوبی؟
- نورا ایشون کین؟
به سمت صدا نگاه کردم یه خانم میانسال بود.
-نورا با شما بودم؟
-مامان این »آدرینا« دوستمه ؛ از شهرشون اومده اینجا گفتم : » چه خوب می شه که توی این چند وقت ، پیش ما
باشه « البته اگه از نظر شما و داداش مشکلی نباشه!
با تعجب به » نورا « که به راحتی به مامانش دروغ می گفت نگاه کردم.
مادر نورا با زیرکی گفت:
- اگه از راه دور اومده پس ساکش کو؟
نورا با ترس فقط لب هاش رو تکون می داد که ...
-تو راه ساکش رو دزدیدن ؟
مادر نورا - تو از کجا می دونی برسام؟
-وقتی نورا داشت تو حیاط حرف می زد به طور اتفاقی شنیدم.
» مادر نورا « دستشو آورد جلو گفت :
- خوش اومدی بیا داخل دخترم.
به » نورا « نگاه کردم که نفس عمیقی کشید
مادر نورا- اینجا احساس غریبی نکن دخترم ؛ تو هم مثل دخترم نورایی می تونی منو خاله صدا کنی ، اگه گشنته
بگم برات شام بیارن ؟
-ممنونم خاله. من تو راه چیزی خوردم.
نورا- پس حاال که سیری می تونی بیا تو اتاق من بخوابی .
با لبخند سر تکون دادم
خاله جوری به چشمام نگاه می کرد ، که انگار می تونست ذهنم رو بخونه !!
خاله- شبتون بخیر.
نورا دستم رو کشید و به سمت اتاقش برد.
-بشین رو تخت و کل ماجرارو واسم تعریف کن!
-وقتی از هم جدا شدیم به سمت....
در اتاق به صدا در اومد.
- کیه ؟
-برسامم
به سمت خونه رفتم که در باز شد .
نورا- وای عزیزم خوبی؟
- نورا ایشون کین؟
به سمت صدا نگاه کردم یه خانم میانسال بود.
-نورا با شما بودم؟
-مامان این »آدرینا« دوستمه ؛ از شهرشون اومده اینجا گفتم : » چه خوب می شه که توی این چند وقت ، پیش ما
باشه « البته اگه از نظر شما و داداش مشکلی نباشه!
با تعجب به » نورا « که به راحتی به مامانش دروغ می گفت نگاه کردم.
مادر نورا با زیرکی گفت:
- اگه از راه دور اومده پس ساکش کو؟
نورا با ترس فقط لب هاش رو تکون می داد که ...
-تو راه ساکش رو دزدیدن ؟
مادر نورا - تو از کجا می دونی برسام؟
-وقتی نورا داشت تو حیاط حرف می زد به طور اتفاقی شنیدم.
» مادر نورا « دستشو آورد جلو گفت :
- خوش اومدی بیا داخل دخترم.
به » نورا « نگاه کردم که نفس عمیقی کشید
مادر نورا- اینجا احساس غریبی نکن دخترم ؛ تو هم مثل دخترم نورایی می تونی منو خاله صدا کنی ، اگه گشنته
بگم برات شام بیارن ؟
-ممنونم خاله. من تو راه چیزی خوردم.
نورا- پس حاال که سیری می تونی بیا تو اتاق من بخوابی .
با لبخند سر تکون دادم
خاله جوری به چشمام نگاه می کرد ، که انگار می تونست ذهنم رو بخونه !!
خاله- شبتون بخیر.
نورا دستم رو کشید و به سمت اتاقش برد.
-بشین رو تخت و کل ماجرارو واسم تعریف کن!
-وقتی از هم جدا شدیم به سمت....
در اتاق به صدا در اومد.
- کیه ؟
-برسامم
۶.۱k
۱۸ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.