خواستم به جویبار پیچ در پیچه اندیشه ام سَری بزنم و یک د
خواستم به جویبار پیچ در پیچه اندیشه ام سَری بزنم و یک دسته گل بچینم .
ناچار برای بدست آوردن چند برگ آچار دسته نیاز به سوی میزه مطالعه دراز کردم او هم بی صدا چند برگ در دستم گذاشت.
داشتم مداد زرنگی را بر می داشتم تا نهال های افکارم را بر روی کاغذ بکارد که یکباره بَرق قهر کرد و اتاقم را تَرک گفت. در گوره تاریکی از، تاریکی تنها ماندم .
جیرجیرک ها از شادی جار زدند و سوسکها هم در آن سیاهی تا توانستند بار بُردند.
ومن هم آرام بر شانه ی سرد سکوت تکیه زدم .
در گوشه ای گوشیم را شمع کردم و تکه ای تمرکز برداشتم بلکه نقطه نوری به کانون افکارم بتابد تا چهار دیواری دلسردی ام را کمی گرم کنم که ناگهان خُفاشان خیالات مُتحده به سرم یورش آورده که کشان کشان مرا از کهکشان فکربه چاه زندان دیاره بِکر بیندازند اما چنگ به آسمان و ریسمان زدم و نعش نقشه شوم آن دشمنان را به قعرگور فرستادم .
نمی دانم کدام کودنِ کمین کرده با کمان کنایه شانه ی شأنم را زخمی کرده بود.
اما سوگند به ناله های شجریان و خنده های رضویان که روزی حنجره ها خنجر ها را پاره خواهند کرد .
روزی قلم ها قمه ها را قلع و قمع خواهند کرد.
روزی ریا را به ریالی نخواهند خرید .
روزی خواهد آمد که کسی حاضر نیست دیگر کپسولهای تهی غمپاشان را پُر کند .
و نهال ها به ریش تیشه خواهند خندید.
ناچار برای بدست آوردن چند برگ آچار دسته نیاز به سوی میزه مطالعه دراز کردم او هم بی صدا چند برگ در دستم گذاشت.
داشتم مداد زرنگی را بر می داشتم تا نهال های افکارم را بر روی کاغذ بکارد که یکباره بَرق قهر کرد و اتاقم را تَرک گفت. در گوره تاریکی از، تاریکی تنها ماندم .
جیرجیرک ها از شادی جار زدند و سوسکها هم در آن سیاهی تا توانستند بار بُردند.
ومن هم آرام بر شانه ی سرد سکوت تکیه زدم .
در گوشه ای گوشیم را شمع کردم و تکه ای تمرکز برداشتم بلکه نقطه نوری به کانون افکارم بتابد تا چهار دیواری دلسردی ام را کمی گرم کنم که ناگهان خُفاشان خیالات مُتحده به سرم یورش آورده که کشان کشان مرا از کهکشان فکربه چاه زندان دیاره بِکر بیندازند اما چنگ به آسمان و ریسمان زدم و نعش نقشه شوم آن دشمنان را به قعرگور فرستادم .
نمی دانم کدام کودنِ کمین کرده با کمان کنایه شانه ی شأنم را زخمی کرده بود.
اما سوگند به ناله های شجریان و خنده های رضویان که روزی حنجره ها خنجر ها را پاره خواهند کرد .
روزی قلم ها قمه ها را قلع و قمع خواهند کرد.
روزی ریا را به ریالی نخواهند خرید .
روزی خواهد آمد که کسی حاضر نیست دیگر کپسولهای تهی غمپاشان را پُر کند .
و نهال ها به ریش تیشه خواهند خندید.
۱۰.۱k
۱۷ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.