پارت هشتاد و پنج
پارت هشتاد و پنج
ایول الان شروع میشه....
شروین_ حالا حتما باید نگاه کنم؟...
ستاره_ ارعه
شروین پوفی کشید و دیگه چیزی نگفت...
ایووولللل بالاخره شروع شد..
ربع ساعتی بود که داشتیم نگاه میکردیم منم با هر تخمه ای که میشکوندم یه چیزی به بازیکنا میگفتم... خخخ بدبختا اگه بدونن من چقدر بهشون حرف های خوشگل خوشگل میزنم دیگه رو فوتبال خط میزنن و طرفشم نمیرن...
شروین _ د پاس بده لعنتی مگه نون نخوردی! ببین کاکلی چقدر خوب بازی میکنه..
جااااااننننن این شروین بودددددددد.. نعههه مرگ من خودش بوووودددددد.....
سرم رو برگردوندم و با تعجب به شروین نگاه کردم....
شروین هم که انگار سنگینیه نگاهمو رو خودش حس کرده بود برگشت و نگام کرد...
شروین_ چیه چرا این شکلی نگام میکنی ...
ولی من چیزی نگفتم چون واقعا قیافش بامزه شده بود...
شروین پوفی کشید و زیر لب گفت..
شروین_ د لعنتی اگه بدونی با نگاهت چی به روزم میاری هیچوقت اینشکلی نگام نمیکردی ...
اصلا به حرفش توجه نکردم ...
ستاره_ شروین؟
شروین_ جان دلم!
جوووونننںن اصلاا من مردممممم چه صداییی...
ستاره _ چه شکلی یهو علاقمند به فوتبال شدی ...
شروین نزدیک و نزدیک تر شد اونقدر نزدیک بود که نفساش به صورتم میخورد...
شروین_ همونجور که به تو علاقمند شدم....
و نزدیک تر شد و به لبام خیره شد همونجور که نگاهش بین لبام و چشام رژه میرفت...
گزارشگر: گللللللللللللللللل... گلللللللل برای استقلاللللل چه گلیمم زدنننن.....
با چیزی که شنیدم پریدم هوا داد زدم....
ستاره _ هوراااااااا گللللل شدددددد.....
و پریدم تو بغل شروین .....
بعد دو دقه تازه موقعیت خودمو درک کردم و فورا از بغلش اومدم بیرون .... نچ نچ نج چقدر من بی حیا بودمو نمیدونستم...
شروین _ خانومی باید باهات حرف بزنم....
ستاره _ شروین بیخی بعدا هم میشه حرف زد فعلا فوتبالو بچسب تا اسم فوتبال اومد نگاهش خیره شد به صفحه تلویزیون...
شروین_ ااااا گل زدننن مگههه؟؟؟
ستاره _ با اجازتون ....
یه یه ساعت بعد فوتبال تموم شد و ما بردیم منم که از خوشحالی هی شیپور میزدم ...
ستاره _ تیمتو انتخاب کردی؟
شروین_ ارعه راستشو بخوای خیلی از فوتبال خوشم اومد و به نظرم این آبیا خیلی بهتر بازی کردن....
ستاره_ ایوللل شری...ولی آبیا نه.. اسمش تاجه تاج که البته کردنش استقلال....
شروین_ میخوام برم کلاس فوتبال..
ستاره_ تو که خودت یه پا مربی هستی .
شروین خنده ای کرد و گفت...
شروین _ ستاره باید یه موضوعی رو بهت بگم...
ستاره _ من که میدونم چی میخوای بگی...
شروین_ نه نمیدونی ....
ستاره _ چرا میدونم ... میخوای بگی دوستت دارم و از این حرف ها...
شروین که از تعجب شمردن شاخای روی سرش سخت شده بود گفت..
شروین_ نعهههه ... تو از کجا میدونی..
ستاره _ خودت گفتی بهت علاقه دارم..
فردا سه تا میزارم اخه خوابم میاد😊😍😉
ایول الان شروع میشه....
شروین_ حالا حتما باید نگاه کنم؟...
ستاره_ ارعه
شروین پوفی کشید و دیگه چیزی نگفت...
ایووولللل بالاخره شروع شد..
ربع ساعتی بود که داشتیم نگاه میکردیم منم با هر تخمه ای که میشکوندم یه چیزی به بازیکنا میگفتم... خخخ بدبختا اگه بدونن من چقدر بهشون حرف های خوشگل خوشگل میزنم دیگه رو فوتبال خط میزنن و طرفشم نمیرن...
شروین _ د پاس بده لعنتی مگه نون نخوردی! ببین کاکلی چقدر خوب بازی میکنه..
جااااااننننن این شروین بودددددددد.. نعههه مرگ من خودش بوووودددددد.....
سرم رو برگردوندم و با تعجب به شروین نگاه کردم....
شروین هم که انگار سنگینیه نگاهمو رو خودش حس کرده بود برگشت و نگام کرد...
شروین_ چیه چرا این شکلی نگام میکنی ...
ولی من چیزی نگفتم چون واقعا قیافش بامزه شده بود...
شروین پوفی کشید و زیر لب گفت..
شروین_ د لعنتی اگه بدونی با نگاهت چی به روزم میاری هیچوقت اینشکلی نگام نمیکردی ...
اصلا به حرفش توجه نکردم ...
ستاره_ شروین؟
شروین_ جان دلم!
جوووونننںن اصلاا من مردممممم چه صداییی...
ستاره _ چه شکلی یهو علاقمند به فوتبال شدی ...
شروین نزدیک و نزدیک تر شد اونقدر نزدیک بود که نفساش به صورتم میخورد...
شروین_ همونجور که به تو علاقمند شدم....
و نزدیک تر شد و به لبام خیره شد همونجور که نگاهش بین لبام و چشام رژه میرفت...
گزارشگر: گللللللللللللللللل... گلللللللل برای استقلاللللل چه گلیمم زدنننن.....
با چیزی که شنیدم پریدم هوا داد زدم....
ستاره _ هوراااااااا گللللل شدددددد.....
و پریدم تو بغل شروین .....
بعد دو دقه تازه موقعیت خودمو درک کردم و فورا از بغلش اومدم بیرون .... نچ نچ نج چقدر من بی حیا بودمو نمیدونستم...
شروین _ خانومی باید باهات حرف بزنم....
ستاره _ شروین بیخی بعدا هم میشه حرف زد فعلا فوتبالو بچسب تا اسم فوتبال اومد نگاهش خیره شد به صفحه تلویزیون...
شروین_ ااااا گل زدننن مگههه؟؟؟
ستاره _ با اجازتون ....
یه یه ساعت بعد فوتبال تموم شد و ما بردیم منم که از خوشحالی هی شیپور میزدم ...
ستاره _ تیمتو انتخاب کردی؟
شروین_ ارعه راستشو بخوای خیلی از فوتبال خوشم اومد و به نظرم این آبیا خیلی بهتر بازی کردن....
ستاره_ ایوللل شری...ولی آبیا نه.. اسمش تاجه تاج که البته کردنش استقلال....
شروین_ میخوام برم کلاس فوتبال..
ستاره_ تو که خودت یه پا مربی هستی .
شروین خنده ای کرد و گفت...
شروین _ ستاره باید یه موضوعی رو بهت بگم...
ستاره _ من که میدونم چی میخوای بگی...
شروین_ نه نمیدونی ....
ستاره _ چرا میدونم ... میخوای بگی دوستت دارم و از این حرف ها...
شروین که از تعجب شمردن شاخای روی سرش سخت شده بود گفت..
شروین_ نعهههه ... تو از کجا میدونی..
ستاره _ خودت گفتی بهت علاقه دارم..
فردا سه تا میزارم اخه خوابم میاد😊😍😉
۱۸.۸k
۲۱ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.