❤❤هرگز این قصه ندانست ڪسی
❤❤هرگز این قصه ندانست ڪسی
آن شب آمد به سراے من و خاموش نشست
سر فرو داشت ؛ نمی گفت سخن
نگهش از نگهم داشت گریز
مدتی بود ڪه دیگر با من
برسر مهر نبود ..
آه .. این درد مرا می فرسود:
«او به دل عشق دگر می ورزد؟»
گریه سر دادم در دامن او
هاے هایی ڪه هنوز
تنم از خاطره اش می لرزد!
بر سرم دست ڪشید
در ڪنارم بنشست
بوسه بخشید به من
لیڪ می دانستم
ڪه دلش با دل من سرد شده ست ..!!❤❤
آن شب آمد به سراے من و خاموش نشست
سر فرو داشت ؛ نمی گفت سخن
نگهش از نگهم داشت گریز
مدتی بود ڪه دیگر با من
برسر مهر نبود ..
آه .. این درد مرا می فرسود:
«او به دل عشق دگر می ورزد؟»
گریه سر دادم در دامن او
هاے هایی ڪه هنوز
تنم از خاطره اش می لرزد!
بر سرم دست ڪشید
در ڪنارم بنشست
بوسه بخشید به من
لیڪ می دانستم
ڪه دلش با دل من سرد شده ست ..!!❤❤
۵.۱k
۲۹ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.