پارت 8
پارت 8
رسیدیم به بیمارستان که زود برانکارد اوردن و هامان رو بردن. هانی هم همراهشون رفت. منم ماشین رو پارک کردم.
داخل بیمارستان رفتم، که دید هانی عین ابر بهار گریه میکنه.
شاید باورتون نشه ولی اصلا عذاب وجدان نداشتم.
رفتم پیشِ هانی، کنارش نشستم و گفتم:
-گریه نکن وایتس خورد چیز خاصی نخورد.
اوه اوه سوتی دادم! خاک هر دوعالم تو سرم!
هانی با چشمای گرد شده نگاهم کرد و یک دفع داد زد:
- سانی تو غذا داداشم وایتکس ریختی؟
با ترس گفتم :
- ببین هانی به خدا چیز خاصی نیست. اره ریختم ولی به مولا نمیمیره! خیلی از هم وطن های گلمون وایتکس خوردن! مثل یه بنده خدایی که تو لیوان وایتکس بوده فکر کرده ابِ و خورده!
هانی دستش رو به نشونه تهدید بالا اورد و گفت :
- من این چیزا حالیم نیست یک مو از سرش کم بشه من میدونم با تو! فهمیدی؟!
عین بچه ها وقتی کاره بدی میکنن سرم رو انداختم پایین و گفتم :
- اوهوم فهمیدم.
هانی بلند شد وپیش هامان رفت. منم دنبالش رفتم.
یه پسر جوونی که میخورد 25 سالش باشه داشت هامان رو معاینه میکرد، یکدفعه رو کرد به من وهانی وگفت:
- چی خورده ؟!
تا هانی خواست حرف بزنه گفتم:
-به جون خودش وایتکس.
دکتر با چشمای گرد شده نگام میکرد که مطمئن بودم پشماش ریخت!
دیدم زیادی فکش بازه که گفتم:
- بچه است دیگه اب وایتکس رو تشخیص نمیده.
هانی تک خنده ای کرد، که دکتر یه نگاهی به هامان کرد و بعد گفت:
- بفرمایید بیرون بزارین ما کارمون رو بکنیم!
وا! مگه حرفی زدیم؟! فکر کنم خیلی بعد شگفت زده اش کردیم بچوک عقل از سرش پریده!
برای اخرین بار نگاه هامان جانباز کردم.
الهی عمت فدات شه !
از اتاق بیرون امدیم و روی صندلی نشستم که احساس کردم کیفم داره میلرزه!
جلل الخالق بیمارستان جن داره، کیفم رو با ترس و لرز باز کردم که دیدم گوشیمه که داره بندری میرقصه.
برش داشتم. عشقم داره بهم زنگ میزنه!
چیه؟ مامانم رو دارم میگم؟ پس چی فکر کردی؟ فکر کردی دوست پسر نداشتم رو میگم؟ هه هه سخت در اشتباهی.
تماس رو وصل کردم که صدای فریاد مادر در گوشم پیچید. ابوالفضل!
-سانیا کدوم گوری رفتی؟ چرا ماشین شایان بدبخت روداغون کردی؟
- مادر من ارام نفس عمیق بکش! اولا داغون نکردم روش تخم مرغ درست کردم دوما بیمارستان
-یاخدا چرا بیمارستان؟
الهی نگرانم شد بزار یکم خودم رو خر کنم.
-مامان تصادف کردم!
- یا امام زمان. خوبی؟ کدوم بیمارستان؟ جاییت که نشکسته؟
به مولا الان سکته رو میزنه !
- نه مامان کاریم نشده شوخی کردم. داداش هانی به جا اب وایتکس خورده.
خدایی من رو پینوکیو رو کم کردم فرق من و اون اینه که من دماغم دراز نمیشه!
-وای مادر سکته دادی من رو.
- اره مامان میدونم حالا اگه کاری نداری برم ؟
-برو ولی زود بیای خونه.
-باشه بای.
گوشی رو قطع کردم. پیش هانی رفتم که داشت با پرستاره حرف میزد.
-هانی من برم دیگه داداشت وقتی بفهمه کار منه زندم نمیزاره.
- تا الانم فهمیده کارخودته ولی حالش خرابه. بمیرم براش از دلدرد حتی نمیتونست حرف بزنه!
- بهتر! به قول تتلو یه سری آدما لال بودن ای کاش!
با دادی که هانی زد کله ادمایی که تو ارژانس بودن نگاهمون کردن.
-سانیا!؟
-باشه، باشه گوه خوردم با ملاقه با علاقه ! خدافظ.
زود از بیمارستان زدم بیرون و سوار ماشین زدم و روندم سمت خونه.
رسیدیم به بیمارستان که زود برانکارد اوردن و هامان رو بردن. هانی هم همراهشون رفت. منم ماشین رو پارک کردم.
داخل بیمارستان رفتم، که دید هانی عین ابر بهار گریه میکنه.
شاید باورتون نشه ولی اصلا عذاب وجدان نداشتم.
رفتم پیشِ هانی، کنارش نشستم و گفتم:
-گریه نکن وایتس خورد چیز خاصی نخورد.
اوه اوه سوتی دادم! خاک هر دوعالم تو سرم!
هانی با چشمای گرد شده نگاهم کرد و یک دفع داد زد:
- سانی تو غذا داداشم وایتکس ریختی؟
با ترس گفتم :
- ببین هانی به خدا چیز خاصی نیست. اره ریختم ولی به مولا نمیمیره! خیلی از هم وطن های گلمون وایتکس خوردن! مثل یه بنده خدایی که تو لیوان وایتکس بوده فکر کرده ابِ و خورده!
هانی دستش رو به نشونه تهدید بالا اورد و گفت :
- من این چیزا حالیم نیست یک مو از سرش کم بشه من میدونم با تو! فهمیدی؟!
عین بچه ها وقتی کاره بدی میکنن سرم رو انداختم پایین و گفتم :
- اوهوم فهمیدم.
هانی بلند شد وپیش هامان رفت. منم دنبالش رفتم.
یه پسر جوونی که میخورد 25 سالش باشه داشت هامان رو معاینه میکرد، یکدفعه رو کرد به من وهانی وگفت:
- چی خورده ؟!
تا هانی خواست حرف بزنه گفتم:
-به جون خودش وایتکس.
دکتر با چشمای گرد شده نگام میکرد که مطمئن بودم پشماش ریخت!
دیدم زیادی فکش بازه که گفتم:
- بچه است دیگه اب وایتکس رو تشخیص نمیده.
هانی تک خنده ای کرد، که دکتر یه نگاهی به هامان کرد و بعد گفت:
- بفرمایید بیرون بزارین ما کارمون رو بکنیم!
وا! مگه حرفی زدیم؟! فکر کنم خیلی بعد شگفت زده اش کردیم بچوک عقل از سرش پریده!
برای اخرین بار نگاه هامان جانباز کردم.
الهی عمت فدات شه !
از اتاق بیرون امدیم و روی صندلی نشستم که احساس کردم کیفم داره میلرزه!
جلل الخالق بیمارستان جن داره، کیفم رو با ترس و لرز باز کردم که دیدم گوشیمه که داره بندری میرقصه.
برش داشتم. عشقم داره بهم زنگ میزنه!
چیه؟ مامانم رو دارم میگم؟ پس چی فکر کردی؟ فکر کردی دوست پسر نداشتم رو میگم؟ هه هه سخت در اشتباهی.
تماس رو وصل کردم که صدای فریاد مادر در گوشم پیچید. ابوالفضل!
-سانیا کدوم گوری رفتی؟ چرا ماشین شایان بدبخت روداغون کردی؟
- مادر من ارام نفس عمیق بکش! اولا داغون نکردم روش تخم مرغ درست کردم دوما بیمارستان
-یاخدا چرا بیمارستان؟
الهی نگرانم شد بزار یکم خودم رو خر کنم.
-مامان تصادف کردم!
- یا امام زمان. خوبی؟ کدوم بیمارستان؟ جاییت که نشکسته؟
به مولا الان سکته رو میزنه !
- نه مامان کاریم نشده شوخی کردم. داداش هانی به جا اب وایتکس خورده.
خدایی من رو پینوکیو رو کم کردم فرق من و اون اینه که من دماغم دراز نمیشه!
-وای مادر سکته دادی من رو.
- اره مامان میدونم حالا اگه کاری نداری برم ؟
-برو ولی زود بیای خونه.
-باشه بای.
گوشی رو قطع کردم. پیش هانی رفتم که داشت با پرستاره حرف میزد.
-هانی من برم دیگه داداشت وقتی بفهمه کار منه زندم نمیزاره.
- تا الانم فهمیده کارخودته ولی حالش خرابه. بمیرم براش از دلدرد حتی نمیتونست حرف بزنه!
- بهتر! به قول تتلو یه سری آدما لال بودن ای کاش!
با دادی که هانی زد کله ادمایی که تو ارژانس بودن نگاهمون کردن.
-سانیا!؟
-باشه، باشه گوه خوردم با ملاقه با علاقه ! خدافظ.
زود از بیمارستان زدم بیرون و سوار ماشین زدم و روندم سمت خونه.
۱۲.۶k
۲۹ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.