هبوط...من میتونم برای شما خواننده ها شعر بگویم قصه بنویسم
هبوط...من میتونم برای شما خواننده ها شعر بگویم قصه بنویسم و تا ناکجا آباد ببرمتان
اما خب وقتی گم میشوید وسط ته قصه ناتمام میترسید
بیایید اینبار قصه کسی دیگر را برایتان بنویسم
قصه ای که هر بار خوندم و گم شدم مث همین آهنگ آخر که تو لینک است
ابراهیم اینو گفت و شروع به خوندن کتاب کرد.
آینده چیزی نیست
که بشود پنهان اش کرد !
باید از همین جا شعر را
قیچی بزنم
نمیدونم درست اسمش چی بوددد اما دیدم که چجوری داشت میدوید سمت ماشین...
نشست تو ماشین، دستاش می لرزید، بخاری رو روشن کردم. گفت ابراهیم ماشین ات بوی دریا میده ، گفتم ماهی خریده بودم. گفت ماهی مرده که بوی دریا نمیده ،
گفتم هر چیزی موقع مرگ بوی اون جایی رو میده که دلتنگشه، گفت من بمیرم بوی تو رو میدم؟
شیشه رو کمی دادم پایین و با انگشتم زدم به سیگار تا خاکسترش بیوفته بیرون. گفتم تو هیچ وقت نمی میری، ، لااقل برا من.. گفت تو بمیری بوی چی میدی؟ گفتم تا حالا پرنده به آسمون گره زدی؟
گفت نه، گفتم من بوی پرنده ای رو میدم که آسمانش رو گم کرده بود، گفتم تو اولین بار منو به آسمانی که نداشتم گره زدی، من بعد مرگ بوی مه و ابر بوی باران بوی ماهِ کامل رو خواهم داد،
بوی یه روز برفی رو که دستات برای همیشه تو جیب های پالتو من گم شد.. بوی جاده های تکاب به بیجار، بوی دارچین، بوی تمام کودکانی که کنار گردنت به خواب رفته بودند،
کودکانی که خواهران کوچک تو و بازمانده های لب های من از جنگ جهانی بوسیدن ات بود. گفت ابراهیم بس کن اشکم در اومد و ماشین تو بخار نفس های گرم و گریه هایش گم شد. ما هیچ وقت بوی همدیگر را ندادیم
شاید این تیکه از داستان، من میتوانستم آخرش با صدای خودم تموم کنم و این متن بخونم
آن چنان که گفتمت که دیگر
حرفهایم رسیده اند
موقع چیدنشان هست
اگر بیافتن
صدمه می بینند
یا تیغی در گلوشان میرود
یا له میشوند
حرف لهیده خار در گلو،
حرفهابه موقع چیده نشودد
هرز نامه ای بیش نیس
مث دوست داشتن های هجده سالگیممم
خام و نپخته و نرسیده
اما گیرا و جذاب
هبوط ..بهار96
http://s11.picofile.com/file/8394021376/recording_20200414_002354.mp3.html
اما خب وقتی گم میشوید وسط ته قصه ناتمام میترسید
بیایید اینبار قصه کسی دیگر را برایتان بنویسم
قصه ای که هر بار خوندم و گم شدم مث همین آهنگ آخر که تو لینک است
ابراهیم اینو گفت و شروع به خوندن کتاب کرد.
آینده چیزی نیست
که بشود پنهان اش کرد !
باید از همین جا شعر را
قیچی بزنم
نمیدونم درست اسمش چی بوددد اما دیدم که چجوری داشت میدوید سمت ماشین...
نشست تو ماشین، دستاش می لرزید، بخاری رو روشن کردم. گفت ابراهیم ماشین ات بوی دریا میده ، گفتم ماهی خریده بودم. گفت ماهی مرده که بوی دریا نمیده ،
گفتم هر چیزی موقع مرگ بوی اون جایی رو میده که دلتنگشه، گفت من بمیرم بوی تو رو میدم؟
شیشه رو کمی دادم پایین و با انگشتم زدم به سیگار تا خاکسترش بیوفته بیرون. گفتم تو هیچ وقت نمی میری، ، لااقل برا من.. گفت تو بمیری بوی چی میدی؟ گفتم تا حالا پرنده به آسمون گره زدی؟
گفت نه، گفتم من بوی پرنده ای رو میدم که آسمانش رو گم کرده بود، گفتم تو اولین بار منو به آسمانی که نداشتم گره زدی، من بعد مرگ بوی مه و ابر بوی باران بوی ماهِ کامل رو خواهم داد،
بوی یه روز برفی رو که دستات برای همیشه تو جیب های پالتو من گم شد.. بوی جاده های تکاب به بیجار، بوی دارچین، بوی تمام کودکانی که کنار گردنت به خواب رفته بودند،
کودکانی که خواهران کوچک تو و بازمانده های لب های من از جنگ جهانی بوسیدن ات بود. گفت ابراهیم بس کن اشکم در اومد و ماشین تو بخار نفس های گرم و گریه هایش گم شد. ما هیچ وقت بوی همدیگر را ندادیم
شاید این تیکه از داستان، من میتوانستم آخرش با صدای خودم تموم کنم و این متن بخونم
آن چنان که گفتمت که دیگر
حرفهایم رسیده اند
موقع چیدنشان هست
اگر بیافتن
صدمه می بینند
یا تیغی در گلوشان میرود
یا له میشوند
حرف لهیده خار در گلو،
حرفهابه موقع چیده نشودد
هرز نامه ای بیش نیس
مث دوست داشتن های هجده سالگیممم
خام و نپخته و نرسیده
اما گیرا و جذاب
هبوط ..بهار96
http://s11.picofile.com/file/8394021376/recording_20200414_002354.mp3.html
۳۵.۷k
۳۰ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.