نام رمان : ارباب سالار
نام رمان : ارباب سالار
به قلم : leily
تعداد صفحات :۵۳۸
خلاصه رمان
دانلود رمان ارباب سالار داستان یه دختره. دختری که همیشه تنها بوده. مثل رمانهای دیگه، دختر قصه سوگلی نیست… نازپرورده نیست… با داشتن پدر هیچ وقت مهر پدری نداشته… همیشه له شده و همین له شدناش هیچ غروری رو برای اون باقی نزاشته. دختر قصه مغرور نیست؛اتفاقا خیلی هم مهربونه. حتی برای اونایی که بهش بد کردن. اما پسر قصه…تا دلت بخواد غرور داره…خودخواهه و از خود راضی … بالاخره کم کسی نیست که…. ارباب سالار..
پیشنهاد ما
رمان من خالتورم|NERSIA,کاربر انجمن نودهشتیا
رمان شیدایی | لیلی خانوم کاربر انجمن نودهشتیا
بخشی از رمان
تو دنم ف غ خدا خدا میکردم که کیان از راه برسه ارباب ازم فاصله گرفت یه نور راحتی کشیدم رفت ستتتتتتمت تلون فکر کردم میخواد زند بزنه به کیان اما در کمال ناباوری ستتتتتتیمشتتتتتتو کشتتتتتتید و برگشت سمتم
فوری رفتم سمت پارچه اب که ارباب گوت
ارباب: فرار نکن از دستم نمیتونی فرار کنی
پارچ اب و برداشتتتتتم و بدون هید مکثی خانی کردم رو صتتتتورت ارباب از حرکت وایستتتتاد و بعد از چند اانیه داد زد
ارباب: چه غلطی کردیتت
خواستتتتت بیاد طرفم که یکی با اتتتترب دره اتالو باز کرد و اومد تو کیان بود تو دنم صتتتتد بار خدا رو شکر کردم
کیان:این ا چه خ ره چرا ارباب خیسهتتت
ه وم اورد سمتم که از زیر دست فرار کردم
کیان: ارباب….. ارباب اونو ول کنین
ارباب:برو بیرون کیان، برو بیرون
کیان: اخ ارباب…… امروز ولت کردن بود !!!!!
بعد از حرف کیان صدای شلیک اومد
کیان: بی پدر کار خودشو کرد
ارباب: کیان برو بیرون من با این کار دارم
کیان رو به من داد زد
کیان: برو بیرون
ارباب: اون نه تو برو
کیان: مگه کری میگم برو بیرون
دوباره صتدای شتلیک اومد ان در ترستیده بودم که حتی نمیتونستتم حرکت کنم از یه طرف صتدای شلیک از یه طرف ارباب
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%a8-%d8%b3%d8%a7%d9%84%d8%a7%d8%b1-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
به قلم : leily
تعداد صفحات :۵۳۸
خلاصه رمان
دانلود رمان ارباب سالار داستان یه دختره. دختری که همیشه تنها بوده. مثل رمانهای دیگه، دختر قصه سوگلی نیست… نازپرورده نیست… با داشتن پدر هیچ وقت مهر پدری نداشته… همیشه له شده و همین له شدناش هیچ غروری رو برای اون باقی نزاشته. دختر قصه مغرور نیست؛اتفاقا خیلی هم مهربونه. حتی برای اونایی که بهش بد کردن. اما پسر قصه…تا دلت بخواد غرور داره…خودخواهه و از خود راضی … بالاخره کم کسی نیست که…. ارباب سالار..
پیشنهاد ما
رمان من خالتورم|NERSIA,کاربر انجمن نودهشتیا
رمان شیدایی | لیلی خانوم کاربر انجمن نودهشتیا
بخشی از رمان
تو دنم ف غ خدا خدا میکردم که کیان از راه برسه ارباب ازم فاصله گرفت یه نور راحتی کشیدم رفت ستتتتتتمت تلون فکر کردم میخواد زند بزنه به کیان اما در کمال ناباوری ستتتتتتیمشتتتتتتو کشتتتتتتید و برگشت سمتم
فوری رفتم سمت پارچه اب که ارباب گوت
ارباب: فرار نکن از دستم نمیتونی فرار کنی
پارچ اب و برداشتتتتتم و بدون هید مکثی خانی کردم رو صتتتتورت ارباب از حرکت وایستتتتاد و بعد از چند اانیه داد زد
ارباب: چه غلطی کردیتت
خواستتتتت بیاد طرفم که یکی با اتتتترب دره اتالو باز کرد و اومد تو کیان بود تو دنم صتتتتد بار خدا رو شکر کردم
کیان:این ا چه خ ره چرا ارباب خیسهتتت
ه وم اورد سمتم که از زیر دست فرار کردم
کیان: ارباب….. ارباب اونو ول کنین
ارباب:برو بیرون کیان، برو بیرون
کیان: اخ ارباب…… امروز ولت کردن بود !!!!!
بعد از حرف کیان صدای شلیک اومد
کیان: بی پدر کار خودشو کرد
ارباب: کیان برو بیرون من با این کار دارم
کیان رو به من داد زد
کیان: برو بیرون
ارباب: اون نه تو برو
کیان: مگه کری میگم برو بیرون
دوباره صتدای شتلیک اومد ان در ترستیده بودم که حتی نمیتونستتم حرکت کنم از یه طرف صتدای شلیک از یه طرف ارباب
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%a8-%d8%b3%d8%a7%d9%84%d8%a7%d8%b1-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
۵.۶k
۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.