پارت۷۲۰
پارت۷۲۰
رمانMAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
_بگو...
_/ الینا داخل مهمونی میخواد فرار کنه...
بازم حسادت این زنا...باعث چه دروغایی که نمیشه...خال روی سینه شو هم دیده اما انکار میکنه...برا اینکه از سرم بازش کنم یه جواب سر سری دادم...و رفت بیرون...دوباره لپتاپمو باز کردم ...مشغول نگاه کردنش شدم...یکم بعد دوباره در زدن...
_ارباب اجازه هست؟
_/بیا تو...
چندتا دختر اومدن داخل...پس نوبت منه...
از جام بلند شدم... رفتم داخل حموم...پنج دقیقه ای اومدم بیرون...حوله مو پیچیدم دور کمرم ...یه دختر داخل سینی اب پرتغال دستش بود گرفت سمتم...برش داشتم نشستم رو صندلی...یکی دیگه از دخترا مشغول سشوار کشیدن و حالت دادن موهام شد...لباسامو هم پوشیدم فقط موند کراواتم...دختره کراواتو برداشت اومد سمتم یاد دلبرم افتادم...کراواتو از دستش گرفتم...
_برو بگو الینا بیاد...
_/اما ارباب...
_گفتم برو بگو بیاد سریع...
_/چشم
الینا با اون دختره اومدن...
_با من کار داشتین ارباب؟
_/اره بیا جلو کراواتمو ببند...
متعجب بهم نگاه کرد...حقم داشت این همه خدمتکار اینجان اما برای یه کراوات ساده خواستمش...کراواتو از دستم گرفت مشغولش شد...دستامو دور کمرش حلقه حالت کردم...اما رو بدنش نزاشتم که واکنش بده... مهوش شدم...
_خب تموم شد...
حلقه ای دستامو گذاشتم رو کمرش و به سمت خودم هلش دادم...که افتاد بغلم...سرمو بردم داخل گردنش نفس عمیقی کشیدم...
رمانMAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
_بگو...
_/ الینا داخل مهمونی میخواد فرار کنه...
بازم حسادت این زنا...باعث چه دروغایی که نمیشه...خال روی سینه شو هم دیده اما انکار میکنه...برا اینکه از سرم بازش کنم یه جواب سر سری دادم...و رفت بیرون...دوباره لپتاپمو باز کردم ...مشغول نگاه کردنش شدم...یکم بعد دوباره در زدن...
_ارباب اجازه هست؟
_/بیا تو...
چندتا دختر اومدن داخل...پس نوبت منه...
از جام بلند شدم... رفتم داخل حموم...پنج دقیقه ای اومدم بیرون...حوله مو پیچیدم دور کمرم ...یه دختر داخل سینی اب پرتغال دستش بود گرفت سمتم...برش داشتم نشستم رو صندلی...یکی دیگه از دخترا مشغول سشوار کشیدن و حالت دادن موهام شد...لباسامو هم پوشیدم فقط موند کراواتم...دختره کراواتو برداشت اومد سمتم یاد دلبرم افتادم...کراواتو از دستش گرفتم...
_برو بگو الینا بیاد...
_/اما ارباب...
_گفتم برو بگو بیاد سریع...
_/چشم
الینا با اون دختره اومدن...
_با من کار داشتین ارباب؟
_/اره بیا جلو کراواتمو ببند...
متعجب بهم نگاه کرد...حقم داشت این همه خدمتکار اینجان اما برای یه کراوات ساده خواستمش...کراواتو از دستم گرفت مشغولش شد...دستامو دور کمرش حلقه حالت کردم...اما رو بدنش نزاشتم که واکنش بده... مهوش شدم...
_خب تموم شد...
حلقه ای دستامو گذاشتم رو کمرش و به سمت خودم هلش دادم...که افتاد بغلم...سرمو بردم داخل گردنش نفس عمیقی کشیدم...
۲.۶k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.