پارت25 رفتم بالابه ساعت نگاه کردم هفت رو نشون میدادیه دوش

پارت25 #رفتم بالابه ساعت نگاه کردم هفت رو نشون میدادیه دوش گرفتم و اومدم بیرون رفتم سمت کمد لباسم خب چی بپوشم؟؟؟خیلی خوب یه شلوار لی که از بالا تا پایین همش زخمی بودبا یه هودی مشکی تا بالای نافم که یه متن روش نوشته بود یه آرایش خفنم کردم موهامم دم اسبی بستم بالا خیلی خوب،خوب شد به ساعت نگاه کردم هشت و نیم رو نشون میداد عجیبه مامان سراغم نیومده منم لاکم و برداشتم شروع کردم لاک زدن وبعد یکی یکی دنبال گردن بند و انگشتر و.....خب تموم شدم کاری نمونده نکرده باشم ساعتم۹هست دیدم خبری از مامانم نیست فک کردم نیومدن واسه همین خودم پاشدم رفتم پایین نزدیک که شدم دیدم همه پایینن واقعا اینا اومدن و مامانم نگفت به من؟؟؟تازه کیان،جاسم هم بودن،از اون عجیب تر اینه که فرد همیشه غایب هم حضور داره،کرم!!!؟؟
به خودم اومدم و سلام کردم همه برگشتن سمتم و جوابمو دادن یه زنه میان سال با یه مرد که فک کنم مامان و بابای عمو فرهاد بودن،زنه رو به مامانم گفت:جیدا این اون یکی دخترته که آلمان بود؟؟؟
مامان:اره،این کیاناست
+ببخشید من فکر کردم نیومدین که دیر اومدم
خاله سوگند:عیب نداره عزیزم بیا بشین رفتم وبین کیان و جاسم نشستم که کیان بهم گفت:برای چی این شکلی اومدی پایین؟؟؟
+جااااانم؟؟؟؟یعنی چی چرا اینجوری اومدم ؟؟؟؟!!!
کیان:میگم چرا اینطوری اومدی کل وقتتو گذاشتی که هر چی استعداد داری بزاری امشب تیپ بزنی و ارایش کنی
جااان یعنی داشتم از حرفاش شاخ در میاوردم از کی حساس شده رو تیپ و قیافه من اونم کیان؟؟؟؟؟!!! #loveintime
لطفا برای دوستانتون به اشتراک بزارید🙏👆