🌸
🌸
خوشبختی گاهی در قامت لبخند دخترکی سه ساله ظهور می کند که در شلوغ ترین چهار راه شهر می ایستد کنارت و لبخند می زند و آرام دستت را می گیرد و تو مات می مانی و نمی دانی باید چه کنی با این شاهزاده ی کوچک خیال نشین که آفتاب مست است از بوسیدن گیسوانش ...
اما بدبختی اینجاست که گاهی آنقدر دیر می رسد که روحِ فلج شده ات حوصله ندارد گیرنده های حسی را به کار بیندازد و بفهمد و ساكت و صبور نگاه ميكند ، به او و به پيرشدن خودت...
بعد يک روز آدم محزون درون آينه می پرسد بس نيست ؟ لبخند می زنی كه نه هرگز بس نيست حتی اگر جنون و حسادت ، و عطش عشق تباهت كنند...
خوشبختی گاهی در قامت لبخند دخترکی سه ساله ظهور می کند که در شلوغ ترین چهار راه شهر می ایستد کنارت و لبخند می زند و آرام دستت را می گیرد و تو مات می مانی و نمی دانی باید چه کنی با این شاهزاده ی کوچک خیال نشین که آفتاب مست است از بوسیدن گیسوانش ...
اما بدبختی اینجاست که گاهی آنقدر دیر می رسد که روحِ فلج شده ات حوصله ندارد گیرنده های حسی را به کار بیندازد و بفهمد و ساكت و صبور نگاه ميكند ، به او و به پيرشدن خودت...
بعد يک روز آدم محزون درون آينه می پرسد بس نيست ؟ لبخند می زنی كه نه هرگز بس نيست حتی اگر جنون و حسادت ، و عطش عشق تباهت كنند...
۳۲.۱k
۲۶ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.