پارت۱۱
#کایلا
چشمم افتاد ب خودم داخل اینه
احساس بدی پیدا کردم،از خودم متنفر بودم،حالم خیلی بد شد
گردنم کبود بود،اون کثافط اون کارو کرده بود
دادی کشیدم و دستمو تو اینه کوبیدم،ک باعث شد ساعت دستم جر بخوره:(
خواستم واسه بار دوم اینکارو انجام بدم ک جونگکوک دستمو رو هوا گرفت
♡:دختر تو دیوونهای؟
بهش نگاه کردم ک بغضم ترکید و زدم زیر گریه،بغلم کرد و سرمو ب سینش فشار داد
♡:آروم باش،اون عوضیو هیچوقت نمیبینیش
انگار بهم ارامبخش تزریق کرده بودن،توبغلش خیلی اروم بودم،دلم نمیخاست از اون قفس امن بیرون بیام
#جیهوپ
اسماشون فهمیده بودم، اونی ک دلمو برده بود "نییانگ" بود وقتی تو بغلم بود حس خوبی داشتم
از بغلم اومد بیرون،اون دوتاهم از بغل ته و کوکی اومدن بیرون و همدیگرو بغل کردن
یکدفعه نامجون اومد تو
¤:چخبره اینجا،چرا شماها انقدر آشفتهاین؟
♡:مرسی ک تحت هیچ شرایطی نیومدین؟من ب شما چی گفتم ؟
☆:هیچ یسری عوضی تنشون میخارید ماهم خاروندیمشون
♤:نامجون برو هر دوتا میزو حساب کن و وسایل دخترارو تحویل بگیر
باشعای گفت و رفت
◇:واقعا ازتون ممنونم اگه شما نبودین
♤:هرکسی جای ما بود همین کارو میکرد
□:ولی ن همه،خیلی ممنون
○:واقعا لطف بزرگی در حقمون کردین
☆:مهم اینه ک الان حالتون خوبه
♡:با خانواده هاتون تماس بگیرید و بگید بیان دنبالتون
□:خب...ما خانوادمون تو کشور دیگه ای زندگی میکنن
یکدفعه نامجون سر رسید
¤:پس شما تو خونه ما میمونید
♤:اره،بعید میدونم اون عوضیا حالا حالاها ولکنتون باشن
◇:نه امکان نداره،تا همینجاشم خیلی بهتون مدیونیم
○:ممنون ولی ما میریم خونه خودمون
¤:اگه ی ارمی واقعی باشید،میدونید ی حرفو دوبار تکرار نمیکنم،پس ب نفعتونه حرف نزنید و گوش کنید
ادامه پارت بعد🐼💕
لایک کامنت یادتون نره💕🖤
چشمم افتاد ب خودم داخل اینه
احساس بدی پیدا کردم،از خودم متنفر بودم،حالم خیلی بد شد
گردنم کبود بود،اون کثافط اون کارو کرده بود
دادی کشیدم و دستمو تو اینه کوبیدم،ک باعث شد ساعت دستم جر بخوره:(
خواستم واسه بار دوم اینکارو انجام بدم ک جونگکوک دستمو رو هوا گرفت
♡:دختر تو دیوونهای؟
بهش نگاه کردم ک بغضم ترکید و زدم زیر گریه،بغلم کرد و سرمو ب سینش فشار داد
♡:آروم باش،اون عوضیو هیچوقت نمیبینیش
انگار بهم ارامبخش تزریق کرده بودن،توبغلش خیلی اروم بودم،دلم نمیخاست از اون قفس امن بیرون بیام
#جیهوپ
اسماشون فهمیده بودم، اونی ک دلمو برده بود "نییانگ" بود وقتی تو بغلم بود حس خوبی داشتم
از بغلم اومد بیرون،اون دوتاهم از بغل ته و کوکی اومدن بیرون و همدیگرو بغل کردن
یکدفعه نامجون اومد تو
¤:چخبره اینجا،چرا شماها انقدر آشفتهاین؟
♡:مرسی ک تحت هیچ شرایطی نیومدین؟من ب شما چی گفتم ؟
☆:هیچ یسری عوضی تنشون میخارید ماهم خاروندیمشون
♤:نامجون برو هر دوتا میزو حساب کن و وسایل دخترارو تحویل بگیر
باشعای گفت و رفت
◇:واقعا ازتون ممنونم اگه شما نبودین
♤:هرکسی جای ما بود همین کارو میکرد
□:ولی ن همه،خیلی ممنون
○:واقعا لطف بزرگی در حقمون کردین
☆:مهم اینه ک الان حالتون خوبه
♡:با خانواده هاتون تماس بگیرید و بگید بیان دنبالتون
□:خب...ما خانوادمون تو کشور دیگه ای زندگی میکنن
یکدفعه نامجون سر رسید
¤:پس شما تو خونه ما میمونید
♤:اره،بعید میدونم اون عوضیا حالا حالاها ولکنتون باشن
◇:نه امکان نداره،تا همینجاشم خیلی بهتون مدیونیم
○:ممنون ولی ما میریم خونه خودمون
¤:اگه ی ارمی واقعی باشید،میدونید ی حرفو دوبار تکرار نمیکنم،پس ب نفعتونه حرف نزنید و گوش کنید
ادامه پارت بعد🐼💕
لایک کامنت یادتون نره💕🖤
۱۴.۳k
۱۵ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.