برای باور کردن، نیازی نیست آن را ببینی.
برای باور کردن، نیازی نیست آن را ببینی.
جنیفر از بوستون
یادم می آید وقتی اولین بار درباره ی راز شنیدم با خودم فکر کردم " کی این مزخرفات رو باور می کنه." مفتخرم که بگویم به خودم ثابت کردم که در اشتباهم.
6 سال بعد از آموختن راز ، به نقطه ای در زندگی رسیده بودم که احساس می کردم در حال سقوطم. روابط امیدوار کننده ای که داشتم به ناگهان تبدیل به شکستهای دردناک شدند . یک نفر واقعاً چقدر می تواند خیانت را تحمل کند ؟ روابط تبدیل به آرزوهایی دوردست شدند و من خودم را متقاعد کرده بودم که دیگر دنبال رابطه نروم و هر امکانی که برایم آسیبی به همراه داشته باشد نپذیرم. در نتیجه ی شکستهایم ، هزینه های مالی ام به شدت افزایش پیدا کرد. من باید اجاره خانه، سایر خدمات رفاهی و بقیه صورت حساب ها و بالاتر از همهء آنها وام تحصیلی ام را به تنهایی پرداخت می کردم. تصور راهی برای زندگی کردن بدون پرداخت چک ها یا پیدا کردن شغلی دیگر غیر ممکن به نظر می رسید.
یاد توصیه ی یکی از دوستانم افتادم که به دوست دیگری کتاب " راز " را پیشنهاد داده بود. او به این کتاب اشاره کرده و به آن دوست پیشنهاد کرده بود حتماً آن را بخواند. در آن زمان، هیچ چیز برای من خوب پیش نمی رفت پس تصمیم گرفتم باذهنی باز نگاهی به آن کتاب بیاندازم. من شخص بالغی بودم و دیدگاه بسته ای نداشتم. در هر صورت، کتاب را با این امید خواندم که چیزی در من برای " تغییر" انگیزه ایجاد کند . جملات قدرتمند کتاب راز نه تنها روش تمرین کردن را به من آموختند، بلکه دیدگاهم را نسبت به زندگی تغییر دادند. تا امرز ، هر توصیه ای که می کنم یا هر نظر و پیشنهادی که می دهم ریشه در آموخته هایم از راز دارد. دوستانم در ابتدا طوری به من نگاه می کنند که انگار دو تا سر دارم ولی بعد از اینکه توصیه ام را واقعاً بکار بستند، پیش من بر می گردند و می گویند که چقدر توصیه ام به آنها کمک کرد و کاری کرد نسبت به موقعیتشان احساس خوبی داشته باشند. "راز" در افکارم و در هر نظر و هر تصمیمی که در زندگی روزانه می گیرم حک شده است.
روابط : من شیوه ای که در کتاب در مورد جذب آنچه می خواهید پیشنهاد شده بود را به کار بستم یعنی بدانید چه می خواهید و باورش کنید؛ حتی ببینید که آن را دارید، قبل از اینکه واقعاً به آن رسیده باشید. یک ورق کاغذ برداشتم و تمام خصوصیاتی که در مرد ایده آلم می خواستم وجود داشته باشد نوشتم. به خودم اجازه ندادم روی منفی ها تمرکز کنم بلکه روی چیزهای مثبت و شفافی که در زندگی می خواستم تمرکز کردم. پنج ماه بعد، با پسری فوق العاده حمایتگر، قابل اعتماد، مهربان، با محبت و فکورم آشنا شدم. در نتیجه ی بدست آوردن شغل دومم با او ملاقات کردم ( مشکل پول هنوز اینجا حل نشده بود).
وقتی اولین بار او را دیدم، از اینکه با شخص جدیدی گرم بگیرم و حالت دفاعی ام را کنار بگذارم ترس داشتم. ولی خیلی زود متوجه نکاتی در او شدم که توجه مرا به خود جلب کرد و کار به جایی رسید که مرتب به او فکر می کردم. او مرا برای روز تولدم به شام دعوت کرد و از آن وقت تا کنون، بسیار خوش شانس بوده ام که خوشی هایم را با او قسمت کنم.
3 ماه بعد از شروع رابطه مان، داشتم اتاقم را تمیز می کردم. به کتاب "راز" برخوردم و آن را برداشتم تا سر جایش در کتابخانه بگذارم. همین که کتاب را بلند کردم، تکه کاغذی از لای صفحاتش بیرون افتاد. جای تعجبی ندارد که، آن همان لیست خصوصیاتی بود که در مرد ایده الم به دنبالش بودم. به لیست نگاه کردم ، نمیتوانستم چیزی را که می خواندم باور کنم. حتی بعضی از آن خصوصیاتی را که نوشته بودم از یاد برده بودم و وقتی خواندن لیست را تمام کردم متوجه شدم که آن پسر تک تک آن خصوصیات و حتی بیشتر از آنها را دارد. در اینکه او تمام آن خصوصیات را داشت نه اغراق می کنم و نه "استثنا" می گذارم. او ترکیبی از تمام کلماتی بود که روی آن کاغذ نوشته بودم. مطمئنم که رابطه ی ما تصادفی نبوده و نسبت به این قضیه که آمدن او به زندگی ام نتیجه ایست از خواسته ی من و رویابافی در مورد داشتنش دیدِ مثبتی دارم.
پول : من در یک شرکت حقوقی کار می کردم و درآمد خوبی داشتم، اما کافی نبود. از سایت راز "چک راز " را پرینت گرفتم (خیلی قبل تر از گرفتن شغل دومم) و آن را روی میزم چسباندم. اول می خواستم مبلغ نامحدود روی آن بنویسم ولی بعد تصمیم گرفتم مبلغ مشخصی را تعیین کنم چون آنوقت همیشه می توانستم هر زمان دلم خواست آن را عوض کنم. هر چه باشد ، ما می توانیم هر چه دلمان خواست داشته باشیم. یک ماه بعد، در راه برگشت به خانه شهودم به من گفت یک بلیط بخت آزمایی بخرم . من ق/م/ا/ر باز نیستم و سالها بود که حتی فکر خریدن بلیط بخت آزمایی هم به ذهنم خطور نکرده بود. از ماشینم پیاده شدم و به سمت فروشگاهی که در پارکینگ بود
جنیفر از بوستون
یادم می آید وقتی اولین بار درباره ی راز شنیدم با خودم فکر کردم " کی این مزخرفات رو باور می کنه." مفتخرم که بگویم به خودم ثابت کردم که در اشتباهم.
6 سال بعد از آموختن راز ، به نقطه ای در زندگی رسیده بودم که احساس می کردم در حال سقوطم. روابط امیدوار کننده ای که داشتم به ناگهان تبدیل به شکستهای دردناک شدند . یک نفر واقعاً چقدر می تواند خیانت را تحمل کند ؟ روابط تبدیل به آرزوهایی دوردست شدند و من خودم را متقاعد کرده بودم که دیگر دنبال رابطه نروم و هر امکانی که برایم آسیبی به همراه داشته باشد نپذیرم. در نتیجه ی شکستهایم ، هزینه های مالی ام به شدت افزایش پیدا کرد. من باید اجاره خانه، سایر خدمات رفاهی و بقیه صورت حساب ها و بالاتر از همهء آنها وام تحصیلی ام را به تنهایی پرداخت می کردم. تصور راهی برای زندگی کردن بدون پرداخت چک ها یا پیدا کردن شغلی دیگر غیر ممکن به نظر می رسید.
یاد توصیه ی یکی از دوستانم افتادم که به دوست دیگری کتاب " راز " را پیشنهاد داده بود. او به این کتاب اشاره کرده و به آن دوست پیشنهاد کرده بود حتماً آن را بخواند. در آن زمان، هیچ چیز برای من خوب پیش نمی رفت پس تصمیم گرفتم باذهنی باز نگاهی به آن کتاب بیاندازم. من شخص بالغی بودم و دیدگاه بسته ای نداشتم. در هر صورت، کتاب را با این امید خواندم که چیزی در من برای " تغییر" انگیزه ایجاد کند . جملات قدرتمند کتاب راز نه تنها روش تمرین کردن را به من آموختند، بلکه دیدگاهم را نسبت به زندگی تغییر دادند. تا امرز ، هر توصیه ای که می کنم یا هر نظر و پیشنهادی که می دهم ریشه در آموخته هایم از راز دارد. دوستانم در ابتدا طوری به من نگاه می کنند که انگار دو تا سر دارم ولی بعد از اینکه توصیه ام را واقعاً بکار بستند، پیش من بر می گردند و می گویند که چقدر توصیه ام به آنها کمک کرد و کاری کرد نسبت به موقعیتشان احساس خوبی داشته باشند. "راز" در افکارم و در هر نظر و هر تصمیمی که در زندگی روزانه می گیرم حک شده است.
روابط : من شیوه ای که در کتاب در مورد جذب آنچه می خواهید پیشنهاد شده بود را به کار بستم یعنی بدانید چه می خواهید و باورش کنید؛ حتی ببینید که آن را دارید، قبل از اینکه واقعاً به آن رسیده باشید. یک ورق کاغذ برداشتم و تمام خصوصیاتی که در مرد ایده آلم می خواستم وجود داشته باشد نوشتم. به خودم اجازه ندادم روی منفی ها تمرکز کنم بلکه روی چیزهای مثبت و شفافی که در زندگی می خواستم تمرکز کردم. پنج ماه بعد، با پسری فوق العاده حمایتگر، قابل اعتماد، مهربان، با محبت و فکورم آشنا شدم. در نتیجه ی بدست آوردن شغل دومم با او ملاقات کردم ( مشکل پول هنوز اینجا حل نشده بود).
وقتی اولین بار او را دیدم، از اینکه با شخص جدیدی گرم بگیرم و حالت دفاعی ام را کنار بگذارم ترس داشتم. ولی خیلی زود متوجه نکاتی در او شدم که توجه مرا به خود جلب کرد و کار به جایی رسید که مرتب به او فکر می کردم. او مرا برای روز تولدم به شام دعوت کرد و از آن وقت تا کنون، بسیار خوش شانس بوده ام که خوشی هایم را با او قسمت کنم.
3 ماه بعد از شروع رابطه مان، داشتم اتاقم را تمیز می کردم. به کتاب "راز" برخوردم و آن را برداشتم تا سر جایش در کتابخانه بگذارم. همین که کتاب را بلند کردم، تکه کاغذی از لای صفحاتش بیرون افتاد. جای تعجبی ندارد که، آن همان لیست خصوصیاتی بود که در مرد ایده الم به دنبالش بودم. به لیست نگاه کردم ، نمیتوانستم چیزی را که می خواندم باور کنم. حتی بعضی از آن خصوصیاتی را که نوشته بودم از یاد برده بودم و وقتی خواندن لیست را تمام کردم متوجه شدم که آن پسر تک تک آن خصوصیات و حتی بیشتر از آنها را دارد. در اینکه او تمام آن خصوصیات را داشت نه اغراق می کنم و نه "استثنا" می گذارم. او ترکیبی از تمام کلماتی بود که روی آن کاغذ نوشته بودم. مطمئنم که رابطه ی ما تصادفی نبوده و نسبت به این قضیه که آمدن او به زندگی ام نتیجه ایست از خواسته ی من و رویابافی در مورد داشتنش دیدِ مثبتی دارم.
پول : من در یک شرکت حقوقی کار می کردم و درآمد خوبی داشتم، اما کافی نبود. از سایت راز "چک راز " را پرینت گرفتم (خیلی قبل تر از گرفتن شغل دومم) و آن را روی میزم چسباندم. اول می خواستم مبلغ نامحدود روی آن بنویسم ولی بعد تصمیم گرفتم مبلغ مشخصی را تعیین کنم چون آنوقت همیشه می توانستم هر زمان دلم خواست آن را عوض کنم. هر چه باشد ، ما می توانیم هر چه دلمان خواست داشته باشیم. یک ماه بعد، در راه برگشت به خانه شهودم به من گفت یک بلیط بخت آزمایی بخرم . من ق/م/ا/ر باز نیستم و سالها بود که حتی فکر خریدن بلیط بخت آزمایی هم به ذهنم خطور نکرده بود. از ماشینم پیاده شدم و به سمت فروشگاهی که در پارکینگ بود
۸.۸k
۳۰ مهر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.