رمان ما شیطون نیستیم
نویسنده: بانو(زینب بی بی سی)
ژانر: عاشقانه
تعداد صفحات: 1001
بخشی از داستان:
رمان از زبان زهرا :
– توی افکارم غرق شده بودم . من چم شده؟ من که از خدام بود که سیاوش بهم محل بده. حالا
چرا بغض کردم؟ چرا میخوام بزنم زیر گریه؟ از چی میترسم ؟ از اینکه انقدر بهش وابسته بشم که
نابود بشم یا از اینکه منم بشم عروسک بازی هاش که بعد از مدتی ازم زده میشه؟ یعنی سیاوش
همچین ادمیه ؟ اصلا اون حسش به من چیه ؟ از کجا معلوم اینکارش از روی ترحم نبوده ؟ از کجا
معلوم منم نشم عروسک خیمه شب بازیش؟ با این افکار اشکام سرازیر شد و سرم رو گذاشتم
روی پاهام و بی صدا گریه کردم . فاطمه اومد سمتم و دستام رو گرفت توی دستش اما اروم
نشدم. به خودم میلرزیدم و خیلی حالم بد بود. صبح که اومدیم کلاس ، اون دختره که گفتن
دوست دختره جدیده سیاوشه رو دیدم و حالم بهم ریخت . با دیدن لبخند ها و ناز و عشوه دختره
برای سیاوش بهم ریختم و فکر کنم فشارم افتاده . توی افکارم بودم که یهو با شنیدن صداش
علاوه بر لرزش بدنم ، قلبم هم به لرزش افتاد .
سیاوش : زهرا خانوم
– سرم رو بلند نکردم . جرعت نگاه کردن بهش و اینکه از چشمام حرفام رو بخونه و اینکه قلبم
جلوش رسوا بشه رو نداشتم .
فاطمه : ممنون لطف کردید ، بدید به من خودم بهش میدم.
سیاوش : شاید فشارش افتاده ، نمیخوایید ببریمش بیمارستان ؟
لینک دانلود:
http://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%a7-%d8%b4%db%8c%d8%b7%d9%88%d9%86-%d9%86%db%8c%d8%b3%d8%aa%db%8c%d9%85-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d9%85%d9%be%db%8c/
🔶نظرات خود در سایت به اشتراک بگذارید🔶
🔷نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید🔷
ژانر: عاشقانه
تعداد صفحات: 1001
بخشی از داستان:
رمان از زبان زهرا :
– توی افکارم غرق شده بودم . من چم شده؟ من که از خدام بود که سیاوش بهم محل بده. حالا
چرا بغض کردم؟ چرا میخوام بزنم زیر گریه؟ از چی میترسم ؟ از اینکه انقدر بهش وابسته بشم که
نابود بشم یا از اینکه منم بشم عروسک بازی هاش که بعد از مدتی ازم زده میشه؟ یعنی سیاوش
همچین ادمیه ؟ اصلا اون حسش به من چیه ؟ از کجا معلوم اینکارش از روی ترحم نبوده ؟ از کجا
معلوم منم نشم عروسک خیمه شب بازیش؟ با این افکار اشکام سرازیر شد و سرم رو گذاشتم
روی پاهام و بی صدا گریه کردم . فاطمه اومد سمتم و دستام رو گرفت توی دستش اما اروم
نشدم. به خودم میلرزیدم و خیلی حالم بد بود. صبح که اومدیم کلاس ، اون دختره که گفتن
دوست دختره جدیده سیاوشه رو دیدم و حالم بهم ریخت . با دیدن لبخند ها و ناز و عشوه دختره
برای سیاوش بهم ریختم و فکر کنم فشارم افتاده . توی افکارم بودم که یهو با شنیدن صداش
علاوه بر لرزش بدنم ، قلبم هم به لرزش افتاد .
سیاوش : زهرا خانوم
– سرم رو بلند نکردم . جرعت نگاه کردن بهش و اینکه از چشمام حرفام رو بخونه و اینکه قلبم
جلوش رسوا بشه رو نداشتم .
فاطمه : ممنون لطف کردید ، بدید به من خودم بهش میدم.
سیاوش : شاید فشارش افتاده ، نمیخوایید ببریمش بیمارستان ؟
لینک دانلود:
http://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%a7-%d8%b4%db%8c%d8%b7%d9%88%d9%86-%d9%86%db%8c%d8%b3%d8%aa%db%8c%d9%85-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d9%85%d9%be%db%8c/
🔶نظرات خود در سایت به اشتراک بگذارید🔶
🔷نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید🔷
۲.۱k
۲۰ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.