روی صندلی بیمارستان نشسته و در افکار خود
روی صندلی بیمارستان نشسته و در افکار خود
غوطه ور بودم که ناگهان پرستار دستی به پشتم زد و گفت تبریک میگم شما پدر شدید. یک دفعه حس عجیبی بهم دست داد بلند
شدم
.
.
.
.
سینه ام رو جلو دادم و رفتم تمام کولرهای بیمارستان رو خاموش کردم...
تقدیم به همه باباها😉
غوطه ور بودم که ناگهان پرستار دستی به پشتم زد و گفت تبریک میگم شما پدر شدید. یک دفعه حس عجیبی بهم دست داد بلند
شدم
.
.
.
.
سینه ام رو جلو دادم و رفتم تمام کولرهای بیمارستان رو خاموش کردم...
تقدیم به همه باباها😉
۲.۸k
۰۴ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.