پارت.پونزدهم
#پارت.پونزدهم
از زبون #سهون
از حموم اومدم بیرون به تخت نگاه کردم اما سیلدا نبودش اخم غلیظی کردم سریع لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون اتاق و بلند اسمشو صدا میزدم
لوهان:چیشده سهونا؟؟
-سیلدا تو اتاقم نیستش
لوهان:اهان
لوهان:رروییااا برگرد اتاق
-باشه من برم دنبالش بگردم
دوباره توی قصر راه مبرفتم که یه سایه پشت یه دیوارک قصر دیدم رفتم و دیدم سیلداس چشماشو بسته و داره زیر لب همش چیز میگه
-سسیییلللددداااا
بهم یه نگاه انداخت دستشو گرفتم و کشیدم تویه اتاق
سیلدا:ولم کن غلط کردم
-عمرا
بردمش تو اتاق پرتش کردم رو تخت
سیلدا:چیکار میخوای بکنی
-هیچی دوباره زندانیت میکنم
اومد روم و دستامو دوباره بست به بالای تخت پاهامم بست پایین تخت
سیلدا:ترخدا ولم کن
-ههییسس
سیلدا:غلط کردم دیگه تکرار نمیشه
-ساکت شو...
از زبون #مبینا
نشستم گوشه قصر تمام گریگنه ها بهم ذل زده بودن که یه دفعه چانی درگیر با یه گرگ اومد بیرون بیشتر تو خودم جمع شدم و بهش نگاه کردم
دیگه نتونستم بشینم هرچی نباشه خیلی وقت بود بایس من بود و دوستش داشتم
یه چوب اونور بود کسی حواسش بهم نبود رفتم سمت چوبه و برش داشتم و دویدم پیش چان که بهم علامت سوالی نگاه کردم رفتم پشتش
+خوب من میترسم تو خون اشامی و من انسان
چانی:میگم ترسویی باور نکن
+جغ مزنما
چانی:وات؟؟
+منظورم جیغ بود منحرف
چانی:اوکی
دوباره با گرگه درگیر شد یه گرگه اومد سمتم با چوب شروع کردم بزنمش افتاد زمین رفتم بالاسرش با چوب هی میزدم تو سرش
چانی:مُرد دیگه بدبخت و ولش کن
+نه نمرده
بیشتر و محکم تر زدن
چانی:خادا چقد وحشیای تو ولش کن دیگه مُرد
بالاخره دست از سرش برداشتم و بله اینیم ما😎...
ادامه دارد...🐶💥
از زبون #سهون
از حموم اومدم بیرون به تخت نگاه کردم اما سیلدا نبودش اخم غلیظی کردم سریع لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون اتاق و بلند اسمشو صدا میزدم
لوهان:چیشده سهونا؟؟
-سیلدا تو اتاقم نیستش
لوهان:اهان
لوهان:رروییااا برگرد اتاق
-باشه من برم دنبالش بگردم
دوباره توی قصر راه مبرفتم که یه سایه پشت یه دیوارک قصر دیدم رفتم و دیدم سیلداس چشماشو بسته و داره زیر لب همش چیز میگه
-سسیییلللددداااا
بهم یه نگاه انداخت دستشو گرفتم و کشیدم تویه اتاق
سیلدا:ولم کن غلط کردم
-عمرا
بردمش تو اتاق پرتش کردم رو تخت
سیلدا:چیکار میخوای بکنی
-هیچی دوباره زندانیت میکنم
اومد روم و دستامو دوباره بست به بالای تخت پاهامم بست پایین تخت
سیلدا:ترخدا ولم کن
-ههییسس
سیلدا:غلط کردم دیگه تکرار نمیشه
-ساکت شو...
از زبون #مبینا
نشستم گوشه قصر تمام گریگنه ها بهم ذل زده بودن که یه دفعه چانی درگیر با یه گرگ اومد بیرون بیشتر تو خودم جمع شدم و بهش نگاه کردم
دیگه نتونستم بشینم هرچی نباشه خیلی وقت بود بایس من بود و دوستش داشتم
یه چوب اونور بود کسی حواسش بهم نبود رفتم سمت چوبه و برش داشتم و دویدم پیش چان که بهم علامت سوالی نگاه کردم رفتم پشتش
+خوب من میترسم تو خون اشامی و من انسان
چانی:میگم ترسویی باور نکن
+جغ مزنما
چانی:وات؟؟
+منظورم جیغ بود منحرف
چانی:اوکی
دوباره با گرگه درگیر شد یه گرگه اومد سمتم با چوب شروع کردم بزنمش افتاد زمین رفتم بالاسرش با چوب هی میزدم تو سرش
چانی:مُرد دیگه بدبخت و ولش کن
+نه نمرده
بیشتر و محکم تر زدن
چانی:خادا چقد وحشیای تو ولش کن دیگه مُرد
بالاخره دست از سرش برداشتم و بله اینیم ما😎...
ادامه دارد...🐶💥
۲۵.۶k
۲۰ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.