پارت ۱۹۲ ( بخش دوم )
پارت ۱۹۲ ( بخش دوم )
#جونگکوک
گریه میکردم. باد میزد به صورتم و اشک های روی صورتم سرد میشدن!! قبل از اینکه گریه ام شدید بشه زنگ زدم به پی دی نیم و ازش پرسیدم که آیا... آیا این تنها راهشه !... خیلی دلم میخواست که یه چیز دیگه بگه .. متاسفانه اونم به احساسات من توجه نمی کرد.. قطع کردم ... تحملم تموم شد!! داد میزدم هیچکی نبود!! عین دیوونه ها شده بودم. گریه میکردم ... ای کاش تهیونگ یا جیمین اینجا بودن ! نه !! نمیخوام اونا رو ناراحت کنم!! انقدر گریه کرده بودم که اشکامو خشک شده بود. بعد از نیم ساعت بالاخره قبول کردم. نمیخواستم تحت هیچ شرایطی برگرده استرالیا... همش دوماهه ! دوماه !! تحمل میکنم !🥺 سرد میشم! قلبمو تبدیل به یه صندوقچه سنگی میکنم که عشق آتشین اون توشه!! خدارو چی دیدی شاید از هم زود جداشدن !! اما چند دفعه خود سوفیا هم درمورد سهون بهم چیزایی گفته بود. نکنه عاشقش بشه و منو فراموش کنه !! نه ! اون بهم گفت که فقط منو دوست داره ! از این بابت مطمئن بودم فقط از اون پسره اطمینان نداشتم ! اگه بلایی سرش بیاره اگه ناراحتش کنه ! اگه قلبشو بشکنه ! اگه اشکاشو در بیاره! اون وقت من چه غلطی بکنم؟؟ چه طوری آرومش کنم! 😭 من که ازش دورم و باید سرد باشم.. میتونه دووم بیاره ؟ میتونه تحمل کنه ! من از خودم اطمینان نداشتم و فقط نگران اون بودم....
#سوفیا
خیلی ناراحت اومدم خونه خودم. هنوزم بادیگارد ها همه جا باهام میومدن همیشه یه عده بودن دم خونه ام بهم بد بیراه میگفتن ... اما اهمیت نمی دادم من باید سخت مثل سنگ باشم. من تحمل میکنم ! نشسته بودم روی مبل توی حال و گریه میکردم. یهو دیدم یه صدای از توی حیات اومد. ترسیدم. یه چاقو برداشتم و رفتم سمت در !!
ادامه پارت بعدی لایک و کامنت فراموش نشه
#جونگکوک
گریه میکردم. باد میزد به صورتم و اشک های روی صورتم سرد میشدن!! قبل از اینکه گریه ام شدید بشه زنگ زدم به پی دی نیم و ازش پرسیدم که آیا... آیا این تنها راهشه !... خیلی دلم میخواست که یه چیز دیگه بگه .. متاسفانه اونم به احساسات من توجه نمی کرد.. قطع کردم ... تحملم تموم شد!! داد میزدم هیچکی نبود!! عین دیوونه ها شده بودم. گریه میکردم ... ای کاش تهیونگ یا جیمین اینجا بودن ! نه !! نمیخوام اونا رو ناراحت کنم!! انقدر گریه کرده بودم که اشکامو خشک شده بود. بعد از نیم ساعت بالاخره قبول کردم. نمیخواستم تحت هیچ شرایطی برگرده استرالیا... همش دوماهه ! دوماه !! تحمل میکنم !🥺 سرد میشم! قلبمو تبدیل به یه صندوقچه سنگی میکنم که عشق آتشین اون توشه!! خدارو چی دیدی شاید از هم زود جداشدن !! اما چند دفعه خود سوفیا هم درمورد سهون بهم چیزایی گفته بود. نکنه عاشقش بشه و منو فراموش کنه !! نه ! اون بهم گفت که فقط منو دوست داره ! از این بابت مطمئن بودم فقط از اون پسره اطمینان نداشتم ! اگه بلایی سرش بیاره اگه ناراحتش کنه ! اگه قلبشو بشکنه ! اگه اشکاشو در بیاره! اون وقت من چه غلطی بکنم؟؟ چه طوری آرومش کنم! 😭 من که ازش دورم و باید سرد باشم.. میتونه دووم بیاره ؟ میتونه تحمل کنه ! من از خودم اطمینان نداشتم و فقط نگران اون بودم....
#سوفیا
خیلی ناراحت اومدم خونه خودم. هنوزم بادیگارد ها همه جا باهام میومدن همیشه یه عده بودن دم خونه ام بهم بد بیراه میگفتن ... اما اهمیت نمی دادم من باید سخت مثل سنگ باشم. من تحمل میکنم ! نشسته بودم روی مبل توی حال و گریه میکردم. یهو دیدم یه صدای از توی حیات اومد. ترسیدم. یه چاقو برداشتم و رفتم سمت در !!
ادامه پارت بعدی لایک و کامنت فراموش نشه
۳۰.۰k
۲۵ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.