پارت ۲۰۵ ورژن غمگین!!
پارت ۲۰۵ ورژن غمگین!!
#جونگکوک
یونا رو از توی ماشین اوردم بیرون ماشین رو ول کردم و رفتم توی آمبولانس!! خون از سر و صورتش اومده بود به خاطر همین یونا رو دادم قسمت جلوی آمبولانس و خودم رفتم عقب نشستم!
داشتن احیا میکردن! تموم دنیا روی سرم خراب شد! چ..چرا هنوز خیلی زوده من اول باید میرفتم تو قولت رو یادت رفته ! مگه قول ندادی که پیشم میمونی ! قلبش نمی زد! صدای زنگ اون دستگاه توی گوشم و مغزم میپیچید! نمیتونستم وایسم !! آمبولانسی هارو زدم کنار و خودم ماساژ قلبی میدادم !!
من: نههه سوفیا الان نه ! خواهش میکنم ! بیدار شو ! جون کوکی! مرگ کوکی بلند شو! خدایااااا😭
قلبش شروع کرد به زدن ! اون برگشت !
رسیدیم بیمارستان و روی تخت توی اورژانس بود! کنارش بودم. به هوش اومد
سوفیا: ک...ک..کوکی ! آههه
من: نفسم ! همه زندگیم آروم باش و هیچی نگو الان میبرنت اتاق عمل !
سوفیا: ن..نه گ..گوش کن ! م..من ن...نمی... آههه
من: نههههه هیچی نگو ! الکی حرف نزن نباید منو تنها بزاری !😭
سوفیا: ی..یونا ک..کجاس؟؟
سریع رفتم و آوردمش و گذاشتم کنارش. دستشو با درد فراوان آورد و گونه های یونا رو لمس کرد !!
سوفیا: ب..ببرش ..ک..کوکی ! ... دادمش دست پرستار !
دستاشو آورد بالا و گذاشت روی صورتم و منم محکم دستاشو گرفتم !
سوفیا: ن..نفسم ! م..مراقب ی..یونا آههه باش !
من: سوفیا!!😭 نهههه باید پیشم بمونی حرف نزن خواهش میکنم
سوفیا: ق..قول بده ! ق..قول بده !
من: باشه باشه عمرم باشه همه زندگیم قول میدم ! 😭
سوفیا: ق..قول بده د..دلش..شکسته نمونی ن..نفسم!
من: سوفیااااا😭 من بدون تو نمیتونم بمون پیشم خواهش میکنم
سوفیا: ق..قول بده د..دووم ب..بیاری ..به خ..خاطر یونا ! ق..قول!
من: س..سوفیا !! ب..باشه قول میدم ح..حرف نزن ازت خون میره
سوفیا: ل..لب هات ! م..میخوام !!🥺
لبامو اوردم روی لباش و یه میک زد و بعدش نفسش رفت !
من: نههه!! نههههههههههه سوفیااااااااا 😭😭😭
یه عالمه دکتر اومد بالای سرش و منو بردن بیرون ! نمیخواستم برم
من: نهههه ولم کنین ...نهههه سوفیااا! میخوام پیشش بمونم !
به زور منو بردن بیرون ... توی راهرو گریه میکردم. دستامو میکردم توی مو هام و حالم خیلی بد بود ! بعد از یه ربع دکتر اومد و گفت که دیگه تموم کرده !! باور نکردم با سرعت رفتم کنار تختش و دیدم ملافه سفید .... 🥺😰
زدم کنار و بغلش کردم و وحشتناک گریه میکردم ! منو تنها گذاشت.. حالا چه غلطی بکنم ! بدون تو چه طوری زندگی کنم ! چرا باید اینطوری میشد !! بدنش سرد بود. لباش کبود بود.. بعد از ۴۰ دقیقه گریه وحشتناک کنار تختش توی بغلم سر شدم. باور کردم که رفته دیگه ! آروم و با یه سوز وحشتناک اون لب های سردش رو بوس کردم و گذاشتمش روی تخت ! یونا رو گرفتم توی بغلم!😭
ادامه پارت بعدی لایک و کامنت فراموش نشه
#جونگکوک
یونا رو از توی ماشین اوردم بیرون ماشین رو ول کردم و رفتم توی آمبولانس!! خون از سر و صورتش اومده بود به خاطر همین یونا رو دادم قسمت جلوی آمبولانس و خودم رفتم عقب نشستم!
داشتن احیا میکردن! تموم دنیا روی سرم خراب شد! چ..چرا هنوز خیلی زوده من اول باید میرفتم تو قولت رو یادت رفته ! مگه قول ندادی که پیشم میمونی ! قلبش نمی زد! صدای زنگ اون دستگاه توی گوشم و مغزم میپیچید! نمیتونستم وایسم !! آمبولانسی هارو زدم کنار و خودم ماساژ قلبی میدادم !!
من: نههه سوفیا الان نه ! خواهش میکنم ! بیدار شو ! جون کوکی! مرگ کوکی بلند شو! خدایااااا😭
قلبش شروع کرد به زدن ! اون برگشت !
رسیدیم بیمارستان و روی تخت توی اورژانس بود! کنارش بودم. به هوش اومد
سوفیا: ک...ک..کوکی ! آههه
من: نفسم ! همه زندگیم آروم باش و هیچی نگو الان میبرنت اتاق عمل !
سوفیا: ن..نه گ..گوش کن ! م..من ن...نمی... آههه
من: نههههه هیچی نگو ! الکی حرف نزن نباید منو تنها بزاری !😭
سوفیا: ی..یونا ک..کجاس؟؟
سریع رفتم و آوردمش و گذاشتم کنارش. دستشو با درد فراوان آورد و گونه های یونا رو لمس کرد !!
سوفیا: ب..ببرش ..ک..کوکی ! ... دادمش دست پرستار !
دستاشو آورد بالا و گذاشت روی صورتم و منم محکم دستاشو گرفتم !
سوفیا: ن..نفسم ! م..مراقب ی..یونا آههه باش !
من: سوفیا!!😭 نهههه باید پیشم بمونی حرف نزن خواهش میکنم
سوفیا: ق..قول بده ! ق..قول بده !
من: باشه باشه عمرم باشه همه زندگیم قول میدم ! 😭
سوفیا: ق..قول بده د..دلش..شکسته نمونی ن..نفسم!
من: سوفیااااا😭 من بدون تو نمیتونم بمون پیشم خواهش میکنم
سوفیا: ق..قول بده د..دووم ب..بیاری ..به خ..خاطر یونا ! ق..قول!
من: س..سوفیا !! ب..باشه قول میدم ح..حرف نزن ازت خون میره
سوفیا: ل..لب هات ! م..میخوام !!🥺
لبامو اوردم روی لباش و یه میک زد و بعدش نفسش رفت !
من: نههه!! نههههههههههه سوفیااااااااا 😭😭😭
یه عالمه دکتر اومد بالای سرش و منو بردن بیرون ! نمیخواستم برم
من: نهههه ولم کنین ...نهههه سوفیااا! میخوام پیشش بمونم !
به زور منو بردن بیرون ... توی راهرو گریه میکردم. دستامو میکردم توی مو هام و حالم خیلی بد بود ! بعد از یه ربع دکتر اومد و گفت که دیگه تموم کرده !! باور نکردم با سرعت رفتم کنار تختش و دیدم ملافه سفید .... 🥺😰
زدم کنار و بغلش کردم و وحشتناک گریه میکردم ! منو تنها گذاشت.. حالا چه غلطی بکنم ! بدون تو چه طوری زندگی کنم ! چرا باید اینطوری میشد !! بدنش سرد بود. لباش کبود بود.. بعد از ۴۰ دقیقه گریه وحشتناک کنار تختش توی بغلم سر شدم. باور کردم که رفته دیگه ! آروم و با یه سوز وحشتناک اون لب های سردش رو بوس کردم و گذاشتمش روی تخت ! یونا رو گرفتم توی بغلم!😭
ادامه پارت بعدی لایک و کامنت فراموش نشه
۶۷.۷k
۰۱ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.