در خواستی
#درخواستی
وقتی براش غذا میبری شرکت ولی اون رو در حال خیانت کردن بهت میبینی 《جیمین》
(ویو ات)
صبح با دل درد شدیدی از خواب بیدار شدم اوففف حتما بخاطر دیشبه اههه هرچی به جیمین می گم آروم تر هییی تلمبه میزد هعیی خدایا با صد بدبختی پاشدم رفتم حمام جیمین هم نبودش رفته بود شرکت
حمام که رفتم یه زره حالم بهتر شد رفتم تو آشپز خونه شروع کردم به غذا درست کردن برای جیمینم درست کردم کلی هم تزئینش کردم توی پلاستیک گذاشتم راه افتادم به شرکتش
(ویو جیمین )
صبح با بر خورد نور خورشید به چشمام بیدار شدم دیدم ات به کیوت ترین حالت ممکن خوابش برده یه بوسه روی لباش کاشتم و رفتن آماده شدم امروز توی شرکت خیلی کار داشتم کار هامو که کردم رفتم سوار ماشین شدم بعد از ۱۰ مین رسیدم شرکت مه دیدم یونا هرزه دوباره داره میاد سمتم آه میخواستم امروز اخراجش کنم
*یونا منشی جیمینه*
یونا: اهه ددی جونم خوبی
جیمین :درست حرف بزن زنیکه
یونا :اهه ددی جونم چش شده
که جیمین میزنه توی دهن یونا
جیمین :گفتم حرف دهنتو بفهم هرزه هی دور و من نباش
یونا :عیشش نشونت میدم
(ویو یونا )
رفتم براش یه قهوه درست کردم توش پودر تحریک کننده ریختم دادم رفتم سمت دفترش در رو زدم رفتم تو قهوه رو گذاشتم رو میزش و رفتم
جیمین: من که قهوه نمیخواستم آه
بعد ۱۰ مین
(ویو جیمین)
یه زره از قهوه ای که یونا درست کرده بود خوردم که یهو دمای بدنم رفت بالا فهمیدم که تو قهوه ام تحریک کننده ریخته بود اههه که دیدم یکی داره در میزنه
جیمین: کیههه
که دیدم یونا با یه لباس باز اومد توی دفترم نشست رو پاهام بعد گفت
یونا :ددی میبینم که از قهوه ام خوردی
جیمین: از روی من پاشو
(ویو جیمین )
که دیدم یونا لباش رو گذاشت رو لباهام اصلا کار های که میکردم دست خودم نبودن مثل دیوونه ها داشتم باهاش همکاری میکردم که یونا دستشو گذاشت روی سینم و شروع کرد به در آوردن لباسام منم دست خودم نبود که منم داشتم لباساشو در می آوردم که دیدم یکی داره در میزنه
(ویو ات)
بلخره رسیدم شرکتش ماشینمو پارک کردم رفتم پایین به سمت شرکت حرکت کردم میخواستم برم دفترش که یکی از منشی هاش جلومو گرفت
(لیا اسم یکی دیگه از منشی های جیمین بود )
لیا :سلام خانم پارک خوب هستید
ات :بله خوبم ببخشید میشه برید کنار میخوام برم دفتر شوهرم
لیا :خیلی معذرت میخوام ولی ایشون گفتن کسی مزاحمشون نشه
ات: یعنی چه برو کنار
لیا :خ..خب نمیتونم یک وقت منو اخراج میکنن
ات: نترس من نمیزارم حالا برو کنار
(ویو ات)
رفتم تو با صحنه ایی که دیدم اشک تو چشمام جمع شد ا....امکان نداره ا...اون جیمین بود داشت با منشیش رو میبوسید ولی وقتی منو دیدم پرتش کرد اون ور
جیمین: ا...ات میتونم برات توضیح بدم
ات :چ...چی رو میخوای توضیح بدی هاااا (گریه و داد )
ات: خیانت رو هااا متنفرم ازت (گریه شدید )
جیمین :ات عزیزم وایسا
ات :خفههه شوو اسمه منو به زبون کثیفت نیار (داد و گریه )
(ویو ات )
غذا هایی که درست کرده بودم رو انداختم و رفتم توی ماشین با تمام سرعت داشتم حرکت میکردم یک دفعه یه نور دیدم و سیاهی مطلق
(ویو جیمین )
بعد از اینکه ات رفت نشستم وسط شرکت اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم خون جلوی چشمام رو گرفته بود پاشدم با عصبانیت تمام رفتم سمت دفتر دیدم یونا داره با یکی دیگه حرف میزنه
رفتم موهاشو گرفتم کشیدم که گفت
یونا: آه چیکار میکنی
جیمین :چیکاررر میکنم تو زندگی منو خراب کردی هرزه( داد )
یونا :سر من داد نزن ددی
جیمین : خفههه شووو تا نزدم تک تک دندوناتو خورد کنم
*که یه سیلی محکم به یونا میزنه*
(ویو جیمین )
یه سیلی به یونا زدم و از دفترم خارج شدم میخواستم برم کلید ماشینمو از اتاقک کوچیک بغل دفترم وردارم که با چیزی که شنیدم پاهام سر شد
تلویزیون: امروز یک تصادف دیگه اتفاق افتاده خانم پارک ات زن بزرگترین ( حالا شما یه چیزی تصور کنید ) با یک کامیون تصادف کردن و الان تنها خبر حال فعلی ایشون این است که در حال حاضر در کما هستند ....
جیمین: چ...چی امکان نداره
(ویو جیمین )
سریع کلید ماشین رو برداشتمو رفتم سوارش شدم آنقدر سریع میرفتم که نزدیک بود چند بار تصادف کنم که بلخره رسیدم بیمارستان سئول
وقتی براش غذا میبری شرکت ولی اون رو در حال خیانت کردن بهت میبینی 《جیمین》
(ویو ات)
صبح با دل درد شدیدی از خواب بیدار شدم اوففف حتما بخاطر دیشبه اههه هرچی به جیمین می گم آروم تر هییی تلمبه میزد هعیی خدایا با صد بدبختی پاشدم رفتم حمام جیمین هم نبودش رفته بود شرکت
حمام که رفتم یه زره حالم بهتر شد رفتم تو آشپز خونه شروع کردم به غذا درست کردن برای جیمینم درست کردم کلی هم تزئینش کردم توی پلاستیک گذاشتم راه افتادم به شرکتش
(ویو جیمین )
صبح با بر خورد نور خورشید به چشمام بیدار شدم دیدم ات به کیوت ترین حالت ممکن خوابش برده یه بوسه روی لباش کاشتم و رفتن آماده شدم امروز توی شرکت خیلی کار داشتم کار هامو که کردم رفتم سوار ماشین شدم بعد از ۱۰ مین رسیدم شرکت مه دیدم یونا هرزه دوباره داره میاد سمتم آه میخواستم امروز اخراجش کنم
*یونا منشی جیمینه*
یونا: اهه ددی جونم خوبی
جیمین :درست حرف بزن زنیکه
یونا :اهه ددی جونم چش شده
که جیمین میزنه توی دهن یونا
جیمین :گفتم حرف دهنتو بفهم هرزه هی دور و من نباش
یونا :عیشش نشونت میدم
(ویو یونا )
رفتم براش یه قهوه درست کردم توش پودر تحریک کننده ریختم دادم رفتم سمت دفترش در رو زدم رفتم تو قهوه رو گذاشتم رو میزش و رفتم
جیمین: من که قهوه نمیخواستم آه
بعد ۱۰ مین
(ویو جیمین)
یه زره از قهوه ای که یونا درست کرده بود خوردم که یهو دمای بدنم رفت بالا فهمیدم که تو قهوه ام تحریک کننده ریخته بود اههه که دیدم یکی داره در میزنه
جیمین: کیههه
که دیدم یونا با یه لباس باز اومد توی دفترم نشست رو پاهام بعد گفت
یونا :ددی میبینم که از قهوه ام خوردی
جیمین: از روی من پاشو
(ویو جیمین )
که دیدم یونا لباش رو گذاشت رو لباهام اصلا کار های که میکردم دست خودم نبودن مثل دیوونه ها داشتم باهاش همکاری میکردم که یونا دستشو گذاشت روی سینم و شروع کرد به در آوردن لباسام منم دست خودم نبود که منم داشتم لباساشو در می آوردم که دیدم یکی داره در میزنه
(ویو ات)
بلخره رسیدم شرکتش ماشینمو پارک کردم رفتم پایین به سمت شرکت حرکت کردم میخواستم برم دفترش که یکی از منشی هاش جلومو گرفت
(لیا اسم یکی دیگه از منشی های جیمین بود )
لیا :سلام خانم پارک خوب هستید
ات :بله خوبم ببخشید میشه برید کنار میخوام برم دفتر شوهرم
لیا :خیلی معذرت میخوام ولی ایشون گفتن کسی مزاحمشون نشه
ات: یعنی چه برو کنار
لیا :خ..خب نمیتونم یک وقت منو اخراج میکنن
ات: نترس من نمیزارم حالا برو کنار
(ویو ات)
رفتم تو با صحنه ایی که دیدم اشک تو چشمام جمع شد ا....امکان نداره ا...اون جیمین بود داشت با منشیش رو میبوسید ولی وقتی منو دیدم پرتش کرد اون ور
جیمین: ا...ات میتونم برات توضیح بدم
ات :چ...چی رو میخوای توضیح بدی هاااا (گریه و داد )
ات: خیانت رو هااا متنفرم ازت (گریه شدید )
جیمین :ات عزیزم وایسا
ات :خفههه شوو اسمه منو به زبون کثیفت نیار (داد و گریه )
(ویو ات )
غذا هایی که درست کرده بودم رو انداختم و رفتم توی ماشین با تمام سرعت داشتم حرکت میکردم یک دفعه یه نور دیدم و سیاهی مطلق
(ویو جیمین )
بعد از اینکه ات رفت نشستم وسط شرکت اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم خون جلوی چشمام رو گرفته بود پاشدم با عصبانیت تمام رفتم سمت دفتر دیدم یونا داره با یکی دیگه حرف میزنه
رفتم موهاشو گرفتم کشیدم که گفت
یونا: آه چیکار میکنی
جیمین :چیکاررر میکنم تو زندگی منو خراب کردی هرزه( داد )
یونا :سر من داد نزن ددی
جیمین : خفههه شووو تا نزدم تک تک دندوناتو خورد کنم
*که یه سیلی محکم به یونا میزنه*
(ویو جیمین )
یه سیلی به یونا زدم و از دفترم خارج شدم میخواستم برم کلید ماشینمو از اتاقک کوچیک بغل دفترم وردارم که با چیزی که شنیدم پاهام سر شد
تلویزیون: امروز یک تصادف دیگه اتفاق افتاده خانم پارک ات زن بزرگترین ( حالا شما یه چیزی تصور کنید ) با یک کامیون تصادف کردن و الان تنها خبر حال فعلی ایشون این است که در حال حاضر در کما هستند ....
جیمین: چ...چی امکان نداره
(ویو جیمین )
سریع کلید ماشین رو برداشتمو رفتم سوارش شدم آنقدر سریع میرفتم که نزدیک بود چند بار تصادف کنم که بلخره رسیدم بیمارستان سئول
۲۱.۹k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.