یکی از بچه های تفحص اصفهان می گفت:
یکی از بچه های تفحص اصفهان می گفت:
رفتیم دره خونه ی شهید خبر بدیم که بیان استخونهای شهیدتون معراج الشهدا است بیاید تحویل بگیرید میگفت رفتیم:در زدیم،دختری اومد در رو باز کرد گفتم شما با این شخص چه نسبتی دارید؟گفت:بابامه چی شده؟گفتم:جنازه شو پیدا کردن،می خوان پنجشنبه ظهر بیارن دیدم دختره گریه کرد،گفت:یه خواهش دارم رد نکنید گفت:حالا که بعد این همه سال اومده ظهر نیاریدش شب جنازه رو بیارید شب شد همون روز مد نظر تابوت رو با استخونها بر داشتیم ببریم به همون آدرس،تارسیدیم دیدیم کوچه رو چراغ زدن،ریسه کشیدن،شلوغه میان،می رن،گفتیم چه خبره؟ رفتیم جلو گفتیم اینجا چه خبره؟گفتن:عروسی دختر این خونه است میگه تا اومدیم برگردیم،دیدیم دختره با چادره دوید تو کوچه گفت:بابامو نبرید،من آرزو داشتم بابام سر سفره ی عقد بیاد من مهمونی گرفتم هرکی از در میاد میگه بابات کجاست؟
بابام و بیارید؟
باباشو بردیم چهار تا استخون گذاشتیم کنار سفره ی عقد استخون دست باباش و برداشت کشید روی سرش گفت:بابا دخترت عروس شده (شهدا شرمنده ایم)
رفتیم دره خونه ی شهید خبر بدیم که بیان استخونهای شهیدتون معراج الشهدا است بیاید تحویل بگیرید میگفت رفتیم:در زدیم،دختری اومد در رو باز کرد گفتم شما با این شخص چه نسبتی دارید؟گفت:بابامه چی شده؟گفتم:جنازه شو پیدا کردن،می خوان پنجشنبه ظهر بیارن دیدم دختره گریه کرد،گفت:یه خواهش دارم رد نکنید گفت:حالا که بعد این همه سال اومده ظهر نیاریدش شب جنازه رو بیارید شب شد همون روز مد نظر تابوت رو با استخونها بر داشتیم ببریم به همون آدرس،تارسیدیم دیدیم کوچه رو چراغ زدن،ریسه کشیدن،شلوغه میان،می رن،گفتیم چه خبره؟ رفتیم جلو گفتیم اینجا چه خبره؟گفتن:عروسی دختر این خونه است میگه تا اومدیم برگردیم،دیدیم دختره با چادره دوید تو کوچه گفت:بابامو نبرید،من آرزو داشتم بابام سر سفره ی عقد بیاد من مهمونی گرفتم هرکی از در میاد میگه بابات کجاست؟
بابام و بیارید؟
باباشو بردیم چهار تا استخون گذاشتیم کنار سفره ی عقد استخون دست باباش و برداشت کشید روی سرش گفت:بابا دخترت عروس شده (شهدا شرمنده ایم)
۲.۶k
۱۴ آبان ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.