چون نیمکتی منتظر
چون نیمکتی منتظر
نشسته ام
میان هیاهوی عابران
هرکسی می آید
ثانیه ای
نفسی چاق می کند ،می رود
ومن خیره در نور شبتاب مهتاب
آسمان را میبینم
شکوِه می کنم
آه ای ماه روشن
آن لکه ی سیاه که برصورتت کشیدی
نشان چیست
از بهر چه چیزی چنگ انداختی
دست بردار از برکه ها
چون من درخیالش میمیری
ما به هم نمی رسیم
وتومی مانی وهمین خاطره ها
نشسته ام
میان هیاهوی عابران
هرکسی می آید
ثانیه ای
نفسی چاق می کند ،می رود
ومن خیره در نور شبتاب مهتاب
آسمان را میبینم
شکوِه می کنم
آه ای ماه روشن
آن لکه ی سیاه که برصورتت کشیدی
نشان چیست
از بهر چه چیزی چنگ انداختی
دست بردار از برکه ها
چون من درخیالش میمیری
ما به هم نمی رسیم
وتومی مانی وهمین خاطره ها
۴.۱k
۱۲ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.