هبوط..به عمری یک نفس با ما چو بنشینن...حافظااا بر خیزندد

هبوط..به عمری یک نفس با ما چو بنشینن...حافظااا بر خیزندد

یک بار داشتم میرفتم مهمانی
مهمانی که نه تولد
اونم چه تولدی
هر چی فک کردم چی بخرم دیدم همه را بهترش را دارد
حتی به سینه ریز
به انگشتر هم فک کردم ساعتها
گشتم داخل تمام جواهراتیها را
اخرش دست از پا دراز تر امدم
چون از شرح ماجرا اگاه بودم
دیر رفتم مهمانی
وقتی رسیدم که داشتن کیک قاچ میکردن
از دور ناژین صدام کرد
گفت امروزم حتما نمیومدی اگه الهام بهت خبر نمیداد
نه تولدش یادم بود
کادو گیر شده بودم
همه کادو ها را باز کردن
از گوشی آیفون ایکس بگیر تا الی اخر
دست من یک باکس کوچک بود
همه کادو ها را کنار گذاشت
گفت بده ببینم چی خریدی
سلیقت چه جورایاست
همون موقع که نتونسته بودم براش چیزی بخرم
بر گشتم خونه
اون بند روبانی که روز انتخابات ریاست جمهوری
بدستش بسته بودم
و کلی اراجیف روش نوشته بودیم
با نگینی که دوست داشتا کنار هم گذاشته بودم
قیمتی نداشت
اما
ده ها روز خاطره
لای همان روبان موج میزد


بعد ها وقتی تو لواسانات برای جشن دعوت شدیم دیدم
دور گردنش روبان سبزی
با نگین بنفشی
همراهی میکند

😉 😊 😅

مردمی که میتونن سینه ریز ان چنانی بخرن