انگیزه.ای.برای.عشق
#انگیزه.ای.برای.عشق
#پارت13
داد زد
_برو پایین
با گریه گفتم
_بهم گوش ک....
_خفه شو، برو پایین
از ماشین پیاده شدم یه ثانیه نکشید ماشین از جاش کنده شد رفت اشکام میریزه روی گونه هام
_خدا لعنتت کنه
هوا ابری بود معلوم بود میخواست یه بارون درست حسابی بیاد هوا داشت تاریک میشد اروم شروع کردم به راه رفتن پاهام سست شد افتادم زمین اسمون بی وقفه شروع کرد به گریه کردن اشکام روی صورتم جاری بودن از روی زمین بلند شدم به راه رفتم ادامه دادم یه صدای جیمینو شنیدم
_جنی
برگشتم سمتش با رزی بود، رزی اومد سمتم
_خوبی اجی؟؟؟
لبخند غمگینی زدم
_بنظرت خوبم؟؟؟!
جیمین ادامه داد
_بیا با من میریم عمارت یه جوری باید به تهیونگ ثابت کنیم که همش الکی بوده
_باشه
جیمین دستمو گرفت رفتیم سمت عمارت
_جیمین
جیمین برگشت سمتم سوالی بهم خیره شد
_چزا نذاشتی فرار کنم؟؟؟
غمگین بهم خیره شد
_چ... چون
داشت حرفشو کامل میکرد که گوشیش زنگ خورد،گوشیشو از کتش در اورد جواب داد
_اره
_باشه باشه
_فعلا
_بریم جنی
باهاش رفتم سمت عمارت توی راه چشمام سیاهی رفت افتادم روی زمین تاریکی مطلق
****
چشمامو باز کردم به اطراف نگاه کردم یاد اتفاق دیروز افتادم اشک تو چشمام جمع شد از روی تخت بلند شدم رفتم سمت دستشویی تیغو برداشتم کشیدم روی دستام تیغ قرق خون بود نشتم کف حمام گریه کردم خونم بند نمیومد
_اینجا آخره خطمه
چشمامو بستم منتظر مرگم شدم که یهو صدای تهیونگ تو گوشم پیچید
_تو چیکار کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بیجون بهش خیره شدم لبخند کوچیکی زدم اومد سمتم بغلم کرد گذاشت روی تخت از اتاق بیرون رفت
سوزش بدی توی دستام حس میکردم درد داشتم اونم خیلی زیاد بعد نیم ساعت تهیونگ با یه پزشک اومد تو اتاقم
لایک یادتون نره شما که ادم کشتین نزارید منم ادم بکشم 😂😂😂😂😂😂
#پارت13
داد زد
_برو پایین
با گریه گفتم
_بهم گوش ک....
_خفه شو، برو پایین
از ماشین پیاده شدم یه ثانیه نکشید ماشین از جاش کنده شد رفت اشکام میریزه روی گونه هام
_خدا لعنتت کنه
هوا ابری بود معلوم بود میخواست یه بارون درست حسابی بیاد هوا داشت تاریک میشد اروم شروع کردم به راه رفتن پاهام سست شد افتادم زمین اسمون بی وقفه شروع کرد به گریه کردن اشکام روی صورتم جاری بودن از روی زمین بلند شدم به راه رفتم ادامه دادم یه صدای جیمینو شنیدم
_جنی
برگشتم سمتش با رزی بود، رزی اومد سمتم
_خوبی اجی؟؟؟
لبخند غمگینی زدم
_بنظرت خوبم؟؟؟!
جیمین ادامه داد
_بیا با من میریم عمارت یه جوری باید به تهیونگ ثابت کنیم که همش الکی بوده
_باشه
جیمین دستمو گرفت رفتیم سمت عمارت
_جیمین
جیمین برگشت سمتم سوالی بهم خیره شد
_چزا نذاشتی فرار کنم؟؟؟
غمگین بهم خیره شد
_چ... چون
داشت حرفشو کامل میکرد که گوشیش زنگ خورد،گوشیشو از کتش در اورد جواب داد
_اره
_باشه باشه
_فعلا
_بریم جنی
باهاش رفتم سمت عمارت توی راه چشمام سیاهی رفت افتادم روی زمین تاریکی مطلق
****
چشمامو باز کردم به اطراف نگاه کردم یاد اتفاق دیروز افتادم اشک تو چشمام جمع شد از روی تخت بلند شدم رفتم سمت دستشویی تیغو برداشتم کشیدم روی دستام تیغ قرق خون بود نشتم کف حمام گریه کردم خونم بند نمیومد
_اینجا آخره خطمه
چشمامو بستم منتظر مرگم شدم که یهو صدای تهیونگ تو گوشم پیچید
_تو چیکار کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بیجون بهش خیره شدم لبخند کوچیکی زدم اومد سمتم بغلم کرد گذاشت روی تخت از اتاق بیرون رفت
سوزش بدی توی دستام حس میکردم درد داشتم اونم خیلی زیاد بعد نیم ساعت تهیونگ با یه پزشک اومد تو اتاقم
لایک یادتون نره شما که ادم کشتین نزارید منم ادم بکشم 😂😂😂😂😂😂
۴۶.۹k
۲۳ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.