رمان سرنوشت کپی حتی اسم نویسنده حرام.....
دستشو سمت شالم اورد چشمامو بستم و سفت نرگس و بغل گرفتم که احساس کردم مایعی روی صورتم پاشیده شد...از ترس چشمامو باز نکردم دستمو روی صورتم گذاشتم و اوردم جلوم....خـ..خــون جیغ بنفشی زدم که صدای اشنایی به گوشم رسیدش د..درست شنیدم یعنی خودش بود
_ابجی
سرمو اروم به سمت صدا چرخوندم شوک عجیبی بدنمو بی حس کرد هیچی نمیفهمیدم چشمام داشت توی سیاهیی مطلق فرو میرفت انگار که چشمام از دیدن دوبارش ایمان نداشتن…کم کم سمتم اومد پاهام بی رمق بودن انگار بار صد کیلویی پشتم بود توان حرکت نداشتم در ان افتادن بودن که تو اغوش فردی بی هوش شدم…
_ابجی
سرمو اروم به سمت صدا چرخوندم شوک عجیبی بدنمو بی حس کرد هیچی نمیفهمیدم چشمام داشت توی سیاهیی مطلق فرو میرفت انگار که چشمام از دیدن دوبارش ایمان نداشتن…کم کم سمتم اومد پاهام بی رمق بودن انگار بار صد کیلویی پشتم بود توان حرکت نداشتم در ان افتادن بودن که تو اغوش فردی بی هوش شدم…
۱.۹k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.