تو رفته بودی و من تبدیل به ذرات دردی شده بودم که زندگی را
تو رفته بودی و من تبدیل به ذرات دردی شده بودم که زندگی را مثل تازیانههای یک زندانی به او تحمیل میکردند...
دلتنگی؛ تمام من را تسخیر کرده بود و از تو به هیچ پناهگاهی راه فرار نداشتم.
خسته بودم از نبودنت و به هرجا و هرراهی چنگ میزدم نمیافتمت.
رفته بودی و تبهای مداوم دست از سرم برنمیداشت...رفته بودی و در خیابان زیر باران نشسته بودم و نایِ راه رفتن برایم نمانده بود
رفته بودی و راهروی بیمارستان راقدم میزدم دردقلب نفسم را گرفته بود...
رفته بودی و احساسِ دیوانه واری درمن تکسیر میشد و من هرروز بیشتر میخواستمت.
رفته بودی...
آخ رفته بودی...
#فریده_ستوده
دلتنگی؛ تمام من را تسخیر کرده بود و از تو به هیچ پناهگاهی راه فرار نداشتم.
خسته بودم از نبودنت و به هرجا و هرراهی چنگ میزدم نمیافتمت.
رفته بودی و تبهای مداوم دست از سرم برنمیداشت...رفته بودی و در خیابان زیر باران نشسته بودم و نایِ راه رفتن برایم نمانده بود
رفته بودی و راهروی بیمارستان راقدم میزدم دردقلب نفسم را گرفته بود...
رفته بودی و احساسِ دیوانه واری درمن تکسیر میشد و من هرروز بیشتر میخواستمت.
رفته بودی...
آخ رفته بودی...
#فریده_ستوده
۳.۵k
۰۱ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.