🟠 روزی گوسفندی همان طور سرش زير بود و داشت برای خودش می چ
🟠 روزی گوسفندی همانطور سرش زير بود و داشت برای خودش میچريد که سرش را بلند كرد و ديد ای دل غافل از چوپان و گلّه خبری نيست و گرگ گرسنهای میآيد به طرفش. چشمهاي گرگ دو كاسهی خون بود.
🔸 گوسفند گفت: سلام عليكم! گرگ دندان هايش را به هم ساييد و گفت: سلام و زهر مار! تو اينجا چكار میكنی؟ مگر نمیدانی اين كوهها ارث بابای من است؟ الانه تو را میخورم.
🔸 گوسفند ديد بدجوری گير كرده و بايد كلكی جور بكند و در برود. اين بود كه گفت: راستش من باور نمیكنم اين كوهها مال پدر تو باشند. آخر می دانی من خيلی ديرباورم.اگر راست میگويی برويم سر اجاق (زيارتگاه)،تو دست به قبر بزن و قسم بخور تا من باور كنم.البته آن موقع میتوانی مرا بخوری.
🔸 گرگ پيش خودش گفت: عجب احمقی گير آوردهام. میروم قسم میخورم بعد تكه پارهاش میكنم و میخورم. دوتايی آمدند تا رسيدند زير درختی كه سگ گلّه در آنجا خوابيده بود و خواب هفت تا پادشاه را میديد. گوسفند به گرگ گفت:اجاق اينجاست. حالا میتوانی قسم بخوری.
گرگ تا دستش را به درخت زد كه قسم بخورد، سگ از خواب پريد و گلويش را گرفت !
پ.ن : به هیچکس اعتماد نکنین 🤦♂
#حکایت #داستان_کوتاه
🔸 گوسفند گفت: سلام عليكم! گرگ دندان هايش را به هم ساييد و گفت: سلام و زهر مار! تو اينجا چكار میكنی؟ مگر نمیدانی اين كوهها ارث بابای من است؟ الانه تو را میخورم.
🔸 گوسفند ديد بدجوری گير كرده و بايد كلكی جور بكند و در برود. اين بود كه گفت: راستش من باور نمیكنم اين كوهها مال پدر تو باشند. آخر می دانی من خيلی ديرباورم.اگر راست میگويی برويم سر اجاق (زيارتگاه)،تو دست به قبر بزن و قسم بخور تا من باور كنم.البته آن موقع میتوانی مرا بخوری.
🔸 گرگ پيش خودش گفت: عجب احمقی گير آوردهام. میروم قسم میخورم بعد تكه پارهاش میكنم و میخورم. دوتايی آمدند تا رسيدند زير درختی كه سگ گلّه در آنجا خوابيده بود و خواب هفت تا پادشاه را میديد. گوسفند به گرگ گفت:اجاق اينجاست. حالا میتوانی قسم بخوری.
گرگ تا دستش را به درخت زد كه قسم بخورد، سگ از خواب پريد و گلويش را گرفت !
پ.ن : به هیچکس اعتماد نکنین 🤦♂
#حکایت #داستان_کوتاه
۲.۰k
۱۹ دی ۱۳۹۹