پارت۱۲ تصادف خو اطره انگیز
از زبون امیلی
یاد دومین دعوا مون افتادم تقصیر من بود
زین بهم گفت برم از خونه بیرون منم توی بارون نشستم توی کوچه
زینم بخواطر اینکه خیلی مهربونه منو اورد تو البته سرما هم خوردم
زفتم خونه توی خونه صدای دعوا کردن میومد
من وارد شدم دیدم لیندا اومده خونمون ونسا داره باهاش دعوا میکنه
منم از پشت موهای لیندا رو گرفتم و انداختمش بیرون
بعدش رفتم توی خونه ونسا خیلی گریه کرد نایل زود خودشو رسوند
از زبون ونسا
منه احمق هنوزم نایل رو دوست دارم
واسم جالبه بدونم اونم دلش واسم تنگ شده بود
بعد از اینکه امیلی انداختش بیرون نایل اومد تو
سریع اومد سمتم
من:چیه نکنه می خوای بخواطر زدن دوست دخترت منو بزنی
ولی نایل فقط بغلم کرد نمی تونستم بغلشو پس بزنم
گاهی ادما میگن نیگا چقدر بی غروره ولی من توی زندگیم فقط عاشق یه نفر شدم نمی تونم بدون اون نفس بکشم
کنترل قلبمو دادم بهش
امیلی منو نایل رو کرد توی یه اتاق تا باهم حرف بزنیم
از زبون لی لی
وای خدا یه قیامت به تمام معنا بود ولی امیدوارم مثل امیلی و زین باهم دوباره اشتی کنن بیرون توی سالن نشسته بودیم دیدیم ملیسا داره با
وشیش ور میره و میخنده
امیلی:چیشده کلک
ملیسا:هیچی
امیلی:من که میدونم با هری اشتی مردی
ملیسا:تو از کجا میدونی
امیلی:منم نمی دونستم الان که گفتی فهمیدم ...خوشحالم برات
میشل وارد خونه میشه با عصبانیت کیفشو پرت میکنه روی مبل
میشل:خاک توسرش کنن فک کرده من میبخشمش جلومن زنگ زده به دختره سوتی که میده گوشی رو از بلند گو درمیاره
از زبون میشل
لوی منوبرد خونش لویی بعد از من بایکی دیگه بود خواشت جلوی من باهاش بهم بزنه بهش زنگ زد
لویی:سلام سلستیا
سلستیا:سلام لویی
باهم حرف زدن اینا لویی هی وسطش سوتی میداد
لویی:اره عشقم
بعدش یه نگاه به من میکرد
لویی:منظورم سلستیا اره
من:لویی من ازت نخواستم باهاش بهم بزنی ازت میخوام دست از سرم برداری
لویی:تو میفهمی چی میگی تو میتونی دست از نفس کشیدن برداری
من:اره میتونم خودمو بکشم
لویی:یعنی میگی منم خودمو بکشم
من:خوب تو سلستیا رو داری .....لوی خدا فظ بابا علافمون کرده
رفتم خونه اینقدر عصبانی بودم که نگو
پایان
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
یاد دومین دعوا مون افتادم تقصیر من بود
زین بهم گفت برم از خونه بیرون منم توی بارون نشستم توی کوچه
زینم بخواطر اینکه خیلی مهربونه منو اورد تو البته سرما هم خوردم
زفتم خونه توی خونه صدای دعوا کردن میومد
من وارد شدم دیدم لیندا اومده خونمون ونسا داره باهاش دعوا میکنه
منم از پشت موهای لیندا رو گرفتم و انداختمش بیرون
بعدش رفتم توی خونه ونسا خیلی گریه کرد نایل زود خودشو رسوند
از زبون ونسا
منه احمق هنوزم نایل رو دوست دارم
واسم جالبه بدونم اونم دلش واسم تنگ شده بود
بعد از اینکه امیلی انداختش بیرون نایل اومد تو
سریع اومد سمتم
من:چیه نکنه می خوای بخواطر زدن دوست دخترت منو بزنی
ولی نایل فقط بغلم کرد نمی تونستم بغلشو پس بزنم
گاهی ادما میگن نیگا چقدر بی غروره ولی من توی زندگیم فقط عاشق یه نفر شدم نمی تونم بدون اون نفس بکشم
کنترل قلبمو دادم بهش
امیلی منو نایل رو کرد توی یه اتاق تا باهم حرف بزنیم
از زبون لی لی
وای خدا یه قیامت به تمام معنا بود ولی امیدوارم مثل امیلی و زین باهم دوباره اشتی کنن بیرون توی سالن نشسته بودیم دیدیم ملیسا داره با
وشیش ور میره و میخنده
امیلی:چیشده کلک
ملیسا:هیچی
امیلی:من که میدونم با هری اشتی مردی
ملیسا:تو از کجا میدونی
امیلی:منم نمی دونستم الان که گفتی فهمیدم ...خوشحالم برات
میشل وارد خونه میشه با عصبانیت کیفشو پرت میکنه روی مبل
میشل:خاک توسرش کنن فک کرده من میبخشمش جلومن زنگ زده به دختره سوتی که میده گوشی رو از بلند گو درمیاره
از زبون میشل
لوی منوبرد خونش لویی بعد از من بایکی دیگه بود خواشت جلوی من باهاش بهم بزنه بهش زنگ زد
لویی:سلام سلستیا
سلستیا:سلام لویی
باهم حرف زدن اینا لویی هی وسطش سوتی میداد
لویی:اره عشقم
بعدش یه نگاه به من میکرد
لویی:منظورم سلستیا اره
من:لویی من ازت نخواستم باهاش بهم بزنی ازت میخوام دست از سرم برداری
لویی:تو میفهمی چی میگی تو میتونی دست از نفس کشیدن برداری
من:اره میتونم خودمو بکشم
لویی:یعنی میگی منم خودمو بکشم
من:خوب تو سلستیا رو داری .....لوی خدا فظ بابا علافمون کرده
رفتم خونه اینقدر عصبانی بودم که نگو
پایان
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۷.۱k
۲۸ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.