سفیران سلامت پارت ۴۱
#ژینا
خب الان یه هفته گذشته لیسا حالش بهتر شده
# پنج سال بعد
خب امروز تولد پنج سالگی بچه های لیسا هست
و نکته اینجا هست که جیسو حاملس
(یکم اینجا که سریع پنج سال گذشت و این چیزا چرت شد اما درستش میکنم)
جیسو اینا داشتن از در میرفتن بیرون که یهو
#jin
داشتم از در میرفتم بیرون (جیسو عقب تر از جین هست)
یهو جیسو صدام زد رفتم پیشش گفت وایسا دل درد دارم
حالت خوبه جیسو میخوای ببرمت بیمارستان
جیسو:نه حالم خوبه
یکم دل درد گرفتم خوب شدم بریم بقیه معطل نشن
مطمعنی
جیسو:اره خوبم
#rose
لیسا چرا جنی و جیسو نیومدن
لیسا:والا نمیدونم حالا میان
تو که جنی رو میشناسی
جیسو هم که حاملس تا بیاد اماده بشه طول میکشه
#lisa
آیییی هیون یواش شیطونی نکن(هیون پسرش هست)
رفتم در رو باز کردم جیسو اینا و جنی اینا باهم اومده بودن
سلام بچه ها خوش اومدین
هیان: شلام حاله جنی کُش(خوش) اومدین
جنی: سلام عشقولیم تولدت مبارک 💜 (هیان دختره لیسا هست)
هیان:ملشی (مرسی)
جیسو:شیطون بلا دیگه به من سلام نمیدی ها
هیان:شلّام
جیسو:سلام جوجه برادرت کجاست
هیان:اونا هاش داله بازی می تونه
جیسو:هیون هیون نمیخوای بیای پیش من(مثلا هیون خیلی جیسو رو دوست داره)
هیون: شلام (سریع دوید تو بقل جیسو)
جیسو:اییییی یواش فینگیلی
جین: هی هی نمیخوای پیش من بیای
هیون:خب خالم مهم تله
(بچه ها هیون جینسو رو خیلی دوست داره چون چندین بار براشون هدیه خریده و هیان جیمین و جنی رو خیلی دوست داره چون باهاش بازی میکنن)
#ژینا
خب کلی شوخی و این چیزا کردن و......
الان موقع فوت کردن شمع بود
جیسو:یه لحظه بدجور دل درد گرفتم که صورتم سرخ شد
اما چیزی نگفتم چون شبه بچه ها خراب میشد(اوخی)
بچه ها شمع هارو فوت کردن و از این کارا دیگه
موقع کادو شد
رزی براشون یه اسب چوبی بزرگ خرید نفری یکی
جنی هم یه میز تحریر خرید برای نقاشی کشیدنشون
باز هم نفری یکی
و اما جینسو که
یه کادو خیلی قلمبه سلمبه خریده بودن
برای هیون یه ماشین برقی(اون بزرگا هست که میشینن داخلشا از اونا)
برای هیان یه عروسک خرسی چهار متری
لیزکوک هم نفری یه تبلت خریدن یکی برای هیان یکی هم برای هیون
#jisoo
بچه ها خیلی خوشحال شدن
وقتی بچه ها خوشحال میشن منم خوشحال میشم
هنوز دل درد داشتم در حدی بود که میخواستم قش کنم
هیون خیلی خوشحال شد سریع اومد تو بقلم محکم بقلبم کرد
بدجور شکمم رو فشار داد چیزی نتونستم بگم
اما لیسا دید که هیون یه کم محکم فشار داد
لیسا:هیون پسرم خاله جیسو تو حاملس نباید خیلی محکم فشار بدی
هیون:ببشخید خاله
اشکال نداره جوجو
رفتم دستشویی اب بزنم به صورتم که شاید حالم بهتر شد
یهو چشمام سیاهی رفت
(جا نشد ادامشو میزارم)
خب الان یه هفته گذشته لیسا حالش بهتر شده
# پنج سال بعد
خب امروز تولد پنج سالگی بچه های لیسا هست
و نکته اینجا هست که جیسو حاملس
(یکم اینجا که سریع پنج سال گذشت و این چیزا چرت شد اما درستش میکنم)
جیسو اینا داشتن از در میرفتن بیرون که یهو
#jin
داشتم از در میرفتم بیرون (جیسو عقب تر از جین هست)
یهو جیسو صدام زد رفتم پیشش گفت وایسا دل درد دارم
حالت خوبه جیسو میخوای ببرمت بیمارستان
جیسو:نه حالم خوبه
یکم دل درد گرفتم خوب شدم بریم بقیه معطل نشن
مطمعنی
جیسو:اره خوبم
#rose
لیسا چرا جنی و جیسو نیومدن
لیسا:والا نمیدونم حالا میان
تو که جنی رو میشناسی
جیسو هم که حاملس تا بیاد اماده بشه طول میکشه
#lisa
آیییی هیون یواش شیطونی نکن(هیون پسرش هست)
رفتم در رو باز کردم جیسو اینا و جنی اینا باهم اومده بودن
سلام بچه ها خوش اومدین
هیان: شلام حاله جنی کُش(خوش) اومدین
جنی: سلام عشقولیم تولدت مبارک 💜 (هیان دختره لیسا هست)
هیان:ملشی (مرسی)
جیسو:شیطون بلا دیگه به من سلام نمیدی ها
هیان:شلّام
جیسو:سلام جوجه برادرت کجاست
هیان:اونا هاش داله بازی می تونه
جیسو:هیون هیون نمیخوای بیای پیش من(مثلا هیون خیلی جیسو رو دوست داره)
هیون: شلام (سریع دوید تو بقل جیسو)
جیسو:اییییی یواش فینگیلی
جین: هی هی نمیخوای پیش من بیای
هیون:خب خالم مهم تله
(بچه ها هیون جینسو رو خیلی دوست داره چون چندین بار براشون هدیه خریده و هیان جیمین و جنی رو خیلی دوست داره چون باهاش بازی میکنن)
#ژینا
خب کلی شوخی و این چیزا کردن و......
الان موقع فوت کردن شمع بود
جیسو:یه لحظه بدجور دل درد گرفتم که صورتم سرخ شد
اما چیزی نگفتم چون شبه بچه ها خراب میشد(اوخی)
بچه ها شمع هارو فوت کردن و از این کارا دیگه
موقع کادو شد
رزی براشون یه اسب چوبی بزرگ خرید نفری یکی
جنی هم یه میز تحریر خرید برای نقاشی کشیدنشون
باز هم نفری یکی
و اما جینسو که
یه کادو خیلی قلمبه سلمبه خریده بودن
برای هیون یه ماشین برقی(اون بزرگا هست که میشینن داخلشا از اونا)
برای هیان یه عروسک خرسی چهار متری
لیزکوک هم نفری یه تبلت خریدن یکی برای هیان یکی هم برای هیون
#jisoo
بچه ها خیلی خوشحال شدن
وقتی بچه ها خوشحال میشن منم خوشحال میشم
هنوز دل درد داشتم در حدی بود که میخواستم قش کنم
هیون خیلی خوشحال شد سریع اومد تو بقلم محکم بقلبم کرد
بدجور شکمم رو فشار داد چیزی نتونستم بگم
اما لیسا دید که هیون یه کم محکم فشار داد
لیسا:هیون پسرم خاله جیسو تو حاملس نباید خیلی محکم فشار بدی
هیون:ببشخید خاله
اشکال نداره جوجو
رفتم دستشویی اب بزنم به صورتم که شاید حالم بهتر شد
یهو چشمام سیاهی رفت
(جا نشد ادامشو میزارم)
۱۷.۳k
۲۶ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.