کاش سوی تو دمی رخصت پروازم بود
کاش سوی تو دمی رخصت پروازم بود
تا به سوی تو پرم بال و پری بازم بود
یاد آن روز که از همت بیدار جنون
زین قفس تا سر کویت پر پروازم بود
دیگر اکنون چه کنم زمزمه در پرده عشق؟
دور از آن مرغ بهشتی که هم اوازم بود!
همچو طوطی به قفس با که سخن ساز کنم؟
دور از آن آینه رخسار که هم رازم بود
خواستم (عشق ) تو پنهان کنم و راه نداشت
پیش این اشک زبان بسته که غمازم بود!
رفتی و بی تو ندارد غزلم گرمی و شور
که نگاهت مدد طبع سخن سازم بود!!!!
تا به سوی تو پرم بال و پری بازم بود
یاد آن روز که از همت بیدار جنون
زین قفس تا سر کویت پر پروازم بود
دیگر اکنون چه کنم زمزمه در پرده عشق؟
دور از آن مرغ بهشتی که هم اوازم بود!
همچو طوطی به قفس با که سخن ساز کنم؟
دور از آن آینه رخسار که هم رازم بود
خواستم (عشق ) تو پنهان کنم و راه نداشت
پیش این اشک زبان بسته که غمازم بود!
رفتی و بی تو ندارد غزلم گرمی و شور
که نگاهت مدد طبع سخن سازم بود!!!!
۸۲۴
۰۵ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.