◼ ◼ ◼ ◼ ◼ ◼ ◼
◼ ◼ ◼ ◼ ◼ ◼ ◼
تسلیت به مناسبت شهادت بی بی رقیه خاتون سلام الله علیها
◼ ◼ ◼ ◼ ◼ ◼ ◼
امشب سر و کار دل من با رقیه است
در هر نفس ، پیوسته ذکرم یا رقیه است
این نازدانه، بارها اعجاز کرده
با یک اشاره، صد گره را باز کرده
بر او توسل کردم و دیدم نتایج
بی پرده میگویم:بود باب الحوائج
هر کس شود مسکین او، مضطر نگردد
از درگه او، دست خالی بر نگردد
در عرصه ی محشر، پناه عالمین است
آرام جان و نور چشمان حسین است
ای دردمندان، درد خود با او بگویید
دارالشفا دارد، از او درمان بجویید
از آستانش که پناه خلق ،بودی
گاهی مسیحی خواست حاجت، گه یهودی
بگشای گوش جان شنو این ماجرا را
بشناس دخت شهریار کربلا را
از پیروان حضرت عیسی بن مریم
بودی به لبنان مادری دلخسته از غم
لبریز بود از اشک ،چشمان تر او
چون داشت درد بی دوایی ، دختر او
لحظه به لحظه، دخترک رنجور می شد
کم کم ز وادی سلامت ، دور می شد
هر جان که مادر برد دختر را به لبنان
نومید گشتند از مداوايش پزشکان
مادر تلاشی بیشتر از پیشتر کرد
از ملک لبنان سوی سوریه سفر کرد
آمد دمشق و کرد اجاره منزلی را
شاید ز شاخ آرزو چیند گلی را
در پایتخت فتنه ی آل امیه
همسایه شد با مرقد پاک رقیه
با شامیان از غصه هایش گفتگو کرد
درباره ی کار پزشکان پرس و جو کرد
آن روزگاران از قضا فصل عزا بود
ماه عزای خامس آل عبا بود
چون آفتاب روز عاشورا بر آمد
در بین مردم، شور و حال دیگر آمد
دید آن زن درد آشنا ،با قلب خسته
سوی حرم آیند مردم دسته دسته
بر سینه و بر سر زنان،با آه و ناله
آیند سوی مرقد طفل سه ساله
غرق تحیر شد که این شور و نوا چیست؟
این سوگواری عمومی ، در غم کیست؟
پرسید علت را ز مردم ،آشکارا
گفتند با او ماجرای کربلا را
کاندر چنین روزی ز راه کفر و کینه
در کربلا شد کشته ،آقای مدینه
کردند مهمانش ولی حرمت شکستند
بر خاندان طاهرینش آب بستند
کشتند اصحاب و عزیزان دلش را
دادند بر باد خزانی حاصلش را
لب تشنه از پیکر سر پاکش بریدند
جسم شریفش را بخاک و خون کشیدند
ای وای از این ماتم که پیش دخترانش
زیر سم مرکب، شکستند استخوانش
جامه ز تن عمامه اش از سر ربودند
انگشت ببریدند و انگشتر ربودند
اموال او از خیمه گاهش گشت غارت
اهل و عیالش را نصیب آمد اسارت
بر ناقه ی عریان، اسیران را نشاندند
از کربلا تا شام ایشان را کشاندند
از آن اسیران، دختری در شام جان داد
بهر پدر ،جان را به رسم ارمغان داد
این بارگه باشد مزار آن سه ساله
گردیده کانون سرشک و اشک و ناله
در این حرم ، هر درد درمان می پذیرد
هر خواهشی را حی سبحان می پذیرد
هر کس که با اخلاص در اینجا نهد گام
حاجت روایش میکند بانوی اسلام
گر صحبتی داری بیان کن با رقیه
درمان شود دردت به ذکر یا رقیه
این نازدانه نزد حق باشد مقرب
بر او توسل کن که می باشد مجرب
شد آن مسیحی زاده، گریان رقیه
زد دست حاجت را به دامان رقیه
بگذاشت مادر، دختر خود را به خانه
سوی حرم با چشم گریان شد روانه
او در حرم ، از سوز دل خواندی خدا را
برداشت سوی آسمان ،دست دعا را
اشک طلب از دیده چون یاقوت می سفت
با یک جهان امید ، با حق راز می گفت
یا رب! بحق این رقیه ده پناهم
حاجت روایم کن اگرچه رو سیاهم
یارب! بحق این یتیم داغدیده
کاو بوسه بگرفته ز رگهای بریده
سامان بده از لطف و رحمت ، کار من را
دیگر شفا ده ، دختر بیمار من را
بنگر به سویت آمدم من با رقیه
پیوسته گویم یا رقیه یا رقیه
از فرط زاری ناگهان بیهوش گردید
زان شیون و فریاد ها خاموش گردید
ناگه در این حالت ،کسی با او سخن گفت
بی پرده از امر خدای ذوالمنن گفت
در این حرم، هر چه طلب کردی خدا داد
آن دختر بیمار را ،شافی شفا داد
وقتی بهوش آمد به سوی خانه برگشت
از قبله ی حاجت سوی کاشانه برگشت
در را گشود و دید دختر، گرم بازی است
از ضعف و بیماری دگر در او نشان نیست
پرسید مادر، حال و روز دخترش را
دختر بداد اینسان جواب مادرش را
وقتی تو رفتی ،دختری آمد به خانه
دختر چه دختر؟ مظهر حی یگانه
فرمود با نام خدا ،بر خیز از جا
همبازی من شو، نکن از درد پروا
دستم به دست خود گرفت و جان به تن داد
گویا شفای عاجل و کامل به من داد
من حرف آن دختر ز جان و دل شنفتم
برخواستم از جا چو بسمه الله گفتم
احساس کردم ضعف و بیماری ندارم
زان درد بی درمانم، آثاری ندارم
آن دخترک، سر تا قدم، نور خدا بود
دلجویی اش از من به دستور خدا بود
آزرده خاطر بوده از آل امیه
می گفت نام نامی اش باشد رقیه
کارش همه مهر و محبت بود با من
تا تو بیایی گرم صحبت بود با من
چون دید مادر دختر خود را سلامت
از این کرامت معتقد شد بر امامت
تابید بر قلبش ،شعاع نور ایمان
دست از مسیحیت کشید و شد مسلمان
ای 《ایزدی》 نام رقیه ، چاره ساز است
دردانه ی سلطان بسی بنده نواز است
این شعر، برگی از کتاب رحمت اوست
یک قطره باران از سحاب رحمت اوست
شعر از برادر بزرگوارم حاج امیر ایزدی
به نقل از کتاب سح
تسلیت به مناسبت شهادت بی بی رقیه خاتون سلام الله علیها
◼ ◼ ◼ ◼ ◼ ◼ ◼
امشب سر و کار دل من با رقیه است
در هر نفس ، پیوسته ذکرم یا رقیه است
این نازدانه، بارها اعجاز کرده
با یک اشاره، صد گره را باز کرده
بر او توسل کردم و دیدم نتایج
بی پرده میگویم:بود باب الحوائج
هر کس شود مسکین او، مضطر نگردد
از درگه او، دست خالی بر نگردد
در عرصه ی محشر، پناه عالمین است
آرام جان و نور چشمان حسین است
ای دردمندان، درد خود با او بگویید
دارالشفا دارد، از او درمان بجویید
از آستانش که پناه خلق ،بودی
گاهی مسیحی خواست حاجت، گه یهودی
بگشای گوش جان شنو این ماجرا را
بشناس دخت شهریار کربلا را
از پیروان حضرت عیسی بن مریم
بودی به لبنان مادری دلخسته از غم
لبریز بود از اشک ،چشمان تر او
چون داشت درد بی دوایی ، دختر او
لحظه به لحظه، دخترک رنجور می شد
کم کم ز وادی سلامت ، دور می شد
هر جان که مادر برد دختر را به لبنان
نومید گشتند از مداوايش پزشکان
مادر تلاشی بیشتر از پیشتر کرد
از ملک لبنان سوی سوریه سفر کرد
آمد دمشق و کرد اجاره منزلی را
شاید ز شاخ آرزو چیند گلی را
در پایتخت فتنه ی آل امیه
همسایه شد با مرقد پاک رقیه
با شامیان از غصه هایش گفتگو کرد
درباره ی کار پزشکان پرس و جو کرد
آن روزگاران از قضا فصل عزا بود
ماه عزای خامس آل عبا بود
چون آفتاب روز عاشورا بر آمد
در بین مردم، شور و حال دیگر آمد
دید آن زن درد آشنا ،با قلب خسته
سوی حرم آیند مردم دسته دسته
بر سینه و بر سر زنان،با آه و ناله
آیند سوی مرقد طفل سه ساله
غرق تحیر شد که این شور و نوا چیست؟
این سوگواری عمومی ، در غم کیست؟
پرسید علت را ز مردم ،آشکارا
گفتند با او ماجرای کربلا را
کاندر چنین روزی ز راه کفر و کینه
در کربلا شد کشته ،آقای مدینه
کردند مهمانش ولی حرمت شکستند
بر خاندان طاهرینش آب بستند
کشتند اصحاب و عزیزان دلش را
دادند بر باد خزانی حاصلش را
لب تشنه از پیکر سر پاکش بریدند
جسم شریفش را بخاک و خون کشیدند
ای وای از این ماتم که پیش دخترانش
زیر سم مرکب، شکستند استخوانش
جامه ز تن عمامه اش از سر ربودند
انگشت ببریدند و انگشتر ربودند
اموال او از خیمه گاهش گشت غارت
اهل و عیالش را نصیب آمد اسارت
بر ناقه ی عریان، اسیران را نشاندند
از کربلا تا شام ایشان را کشاندند
از آن اسیران، دختری در شام جان داد
بهر پدر ،جان را به رسم ارمغان داد
این بارگه باشد مزار آن سه ساله
گردیده کانون سرشک و اشک و ناله
در این حرم ، هر درد درمان می پذیرد
هر خواهشی را حی سبحان می پذیرد
هر کس که با اخلاص در اینجا نهد گام
حاجت روایش میکند بانوی اسلام
گر صحبتی داری بیان کن با رقیه
درمان شود دردت به ذکر یا رقیه
این نازدانه نزد حق باشد مقرب
بر او توسل کن که می باشد مجرب
شد آن مسیحی زاده، گریان رقیه
زد دست حاجت را به دامان رقیه
بگذاشت مادر، دختر خود را به خانه
سوی حرم با چشم گریان شد روانه
او در حرم ، از سوز دل خواندی خدا را
برداشت سوی آسمان ،دست دعا را
اشک طلب از دیده چون یاقوت می سفت
با یک جهان امید ، با حق راز می گفت
یا رب! بحق این رقیه ده پناهم
حاجت روایم کن اگرچه رو سیاهم
یارب! بحق این یتیم داغدیده
کاو بوسه بگرفته ز رگهای بریده
سامان بده از لطف و رحمت ، کار من را
دیگر شفا ده ، دختر بیمار من را
بنگر به سویت آمدم من با رقیه
پیوسته گویم یا رقیه یا رقیه
از فرط زاری ناگهان بیهوش گردید
زان شیون و فریاد ها خاموش گردید
ناگه در این حالت ،کسی با او سخن گفت
بی پرده از امر خدای ذوالمنن گفت
در این حرم، هر چه طلب کردی خدا داد
آن دختر بیمار را ،شافی شفا داد
وقتی بهوش آمد به سوی خانه برگشت
از قبله ی حاجت سوی کاشانه برگشت
در را گشود و دید دختر، گرم بازی است
از ضعف و بیماری دگر در او نشان نیست
پرسید مادر، حال و روز دخترش را
دختر بداد اینسان جواب مادرش را
وقتی تو رفتی ،دختری آمد به خانه
دختر چه دختر؟ مظهر حی یگانه
فرمود با نام خدا ،بر خیز از جا
همبازی من شو، نکن از درد پروا
دستم به دست خود گرفت و جان به تن داد
گویا شفای عاجل و کامل به من داد
من حرف آن دختر ز جان و دل شنفتم
برخواستم از جا چو بسمه الله گفتم
احساس کردم ضعف و بیماری ندارم
زان درد بی درمانم، آثاری ندارم
آن دخترک، سر تا قدم، نور خدا بود
دلجویی اش از من به دستور خدا بود
آزرده خاطر بوده از آل امیه
می گفت نام نامی اش باشد رقیه
کارش همه مهر و محبت بود با من
تا تو بیایی گرم صحبت بود با من
چون دید مادر دختر خود را سلامت
از این کرامت معتقد شد بر امامت
تابید بر قلبش ،شعاع نور ایمان
دست از مسیحیت کشید و شد مسلمان
ای 《ایزدی》 نام رقیه ، چاره ساز است
دردانه ی سلطان بسی بنده نواز است
این شعر، برگی از کتاب رحمت اوست
یک قطره باران از سحاب رحمت اوست
شعر از برادر بزرگوارم حاج امیر ایزدی
به نقل از کتاب سح
۱۹.۷k
۰۶ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.