کپشن:تک پارتی
[تک پارتی جانکوک ]
ویو لیدی
شب بود دلش برای بانی کوچولوش تنگ شده بود اما دیگه همه چیز بین اون ها تمام شده بود .واد کافه معروف شهر شد و روی گوشه ای ترین صندلی کافه نشست کتاب نا تمامش را باز کرد و نوشت...من از تویی ضربه خوردم که فکر می کردم مراقب قلب منی قهوه اش را سر کشید. مردی قد بلند با چهره ای نا مشخص نزدیکش شد. صندلی رو به رویش را کشید و نشست نگاهش کرد و نگاهش کرد. جرعت حرف زدن نداشت فقط به چشمانش خیره شده بود . بدون حرفی از صندلیش بلند شد و پاکت نامه ای را روی میز گذاشت و نزدیک در خروجی کافه رفت.
نامه را باز کرد و شروع کرد به خواندن...
*چند سال بعد کافه ی همیشگی
مثل همیشه در حال گرد گیری کافه بود از زمانی که اون اتفاق وحشتناک افتاده بود مشتریاشون خیلی کم شده بودن. فقط گاهی مرد قد بلندی وارد کافه می شد و می گفت
.. از چه بگویم، از این چشم؟
از این چشم بگویم ؟،که دخترکی را کرد عاشق..
از چه بگویم ،از این دل؟ ..
از این دل چه بگویم؟ ،جز ...دخترکی را دار زد ز این عشق..
و کافه را ترک می کرد سمت قدیمی ترین قسمت کافه رفت و روی گوشه ای ترین صندلی نشست روی میز نامه ای را دید و بازش کرد ...
*نامه
برسد به جان دلم ...
گاهی زندگی انقدر پست میشه که به خودت اجازه ی حرکت بعدی نمیدی . دلم برای چشم هایت تنگ شده مادام... مادر بزرگم همیشه می گفت کوه غرورم که باشی ، بازم دلتو به چشم های یک نفر می بازی . من بازنده ی چشم های توهستم. می دونم هنوز از دستم دلخوری اما بخاطر عشق که بینمون بود و از بینش بردن .لطفا ،فردا برای اخرین بار به دیدنم بیا،فردا من برای همیشه بازنده می مونم. اما اگه نیای یک عمر در حسرت چشم هایت می خوابم .
[مست بوی تنت جئون جانکوک ]
...........................
مدت ها گذشت مرد قد بلند دوباره به کافه امد. تا خواست شعر معروفش را بخواند ازش پرسیدن.
می دانی بعد این نامه چه شد؟
مرد کلاهش را بر داشت و این دفعه شعر جدیدی را زمزمه کرد.
گر آن صبگاه نمی رفت به یاد معشوقه اش ...
می ماند حسرت یک عمره بر دل معشوقش ...
مرد قد بلند آرام لب زد ...این نامه یک روز قبل از اعدام معشوقه دختر یعنی جانکوک به دستش رسید و دختر از سر لجبازی و دعوای بینشون به دیدار پسر نرفت و نمی دونست این تنها فرصتش است و جانکوک تا ابد با حسرت دیدن دوباره ی چشم های معشوقه اش به خواب رفت ...یک خواب ابدی..
................................................
تامامممم[ -_- ]
خلاقیتم ته کشیدههه *_*
منم همین طور دارلینگ ....
.................................
حمایت کن زحمت کشیدم خب:)
ویو لیدی
شب بود دلش برای بانی کوچولوش تنگ شده بود اما دیگه همه چیز بین اون ها تمام شده بود .واد کافه معروف شهر شد و روی گوشه ای ترین صندلی کافه نشست کتاب نا تمامش را باز کرد و نوشت...من از تویی ضربه خوردم که فکر می کردم مراقب قلب منی قهوه اش را سر کشید. مردی قد بلند با چهره ای نا مشخص نزدیکش شد. صندلی رو به رویش را کشید و نشست نگاهش کرد و نگاهش کرد. جرعت حرف زدن نداشت فقط به چشمانش خیره شده بود . بدون حرفی از صندلیش بلند شد و پاکت نامه ای را روی میز گذاشت و نزدیک در خروجی کافه رفت.
نامه را باز کرد و شروع کرد به خواندن...
*چند سال بعد کافه ی همیشگی
مثل همیشه در حال گرد گیری کافه بود از زمانی که اون اتفاق وحشتناک افتاده بود مشتریاشون خیلی کم شده بودن. فقط گاهی مرد قد بلندی وارد کافه می شد و می گفت
.. از چه بگویم، از این چشم؟
از این چشم بگویم ؟،که دخترکی را کرد عاشق..
از چه بگویم ،از این دل؟ ..
از این دل چه بگویم؟ ،جز ...دخترکی را دار زد ز این عشق..
و کافه را ترک می کرد سمت قدیمی ترین قسمت کافه رفت و روی گوشه ای ترین صندلی نشست روی میز نامه ای را دید و بازش کرد ...
*نامه
برسد به جان دلم ...
گاهی زندگی انقدر پست میشه که به خودت اجازه ی حرکت بعدی نمیدی . دلم برای چشم هایت تنگ شده مادام... مادر بزرگم همیشه می گفت کوه غرورم که باشی ، بازم دلتو به چشم های یک نفر می بازی . من بازنده ی چشم های توهستم. می دونم هنوز از دستم دلخوری اما بخاطر عشق که بینمون بود و از بینش بردن .لطفا ،فردا برای اخرین بار به دیدنم بیا،فردا من برای همیشه بازنده می مونم. اما اگه نیای یک عمر در حسرت چشم هایت می خوابم .
[مست بوی تنت جئون جانکوک ]
...........................
مدت ها گذشت مرد قد بلند دوباره به کافه امد. تا خواست شعر معروفش را بخواند ازش پرسیدن.
می دانی بعد این نامه چه شد؟
مرد کلاهش را بر داشت و این دفعه شعر جدیدی را زمزمه کرد.
گر آن صبگاه نمی رفت به یاد معشوقه اش ...
می ماند حسرت یک عمره بر دل معشوقش ...
مرد قد بلند آرام لب زد ...این نامه یک روز قبل از اعدام معشوقه دختر یعنی جانکوک به دستش رسید و دختر از سر لجبازی و دعوای بینشون به دیدار پسر نرفت و نمی دونست این تنها فرصتش است و جانکوک تا ابد با حسرت دیدن دوباره ی چشم های معشوقه اش به خواب رفت ...یک خواب ابدی..
................................................
تامامممم[ -_- ]
خلاقیتم ته کشیدههه *_*
منم همین طور دارلینگ ....
.................................
حمایت کن زحمت کشیدم خب:)
۱۰.۷k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.