Date: ۲۰۲۱/۰۹/۱۰
Date: ۲۰۲۱/۰۹/۱۰
Title: داستان کوتاه پسر بچه پارت دو
پسر بچه راه افتاد به سمت خونه ولی شاهزاده گفت آهای پسر چرا سرت را پایین می اندازی و میروی
پسر بچه گفت با عرض پوزش عالیجناب در خانه پدر بزرگم و مادر بزرگم چشم انتظار من هستن من نمیتوانم بمانم لطفا اجازه دهید ک من بروم
شاهزاده با خود فکری کرد ک اینگونه بود فکرشان
من میتونم با این پسر بچه بروم خانه اش و تهدیدش کنم ک دیگر در کار دیگران سرک نکشد
شاهزاده یکم بی فکر عمل کرد ولی خوب بقیش بفرماید گوش بدید
شاهزاده گفت من و همسر آینده ام به خانه شما می ایم قصد رفتن به قصر راه نداریم
پسر بچه تعجب کرد ولی پوزخند شاهزاده را دید با خود گفت ک ایشان انگار چیزی در سر دارن باید بدانم چه در سر دارن سپس گفت قدم رنجه میفرماید عالی جناب حتما چرا ک ن
ادامه داره....
Title: داستان کوتاه پسر بچه پارت دو
پسر بچه راه افتاد به سمت خونه ولی شاهزاده گفت آهای پسر چرا سرت را پایین می اندازی و میروی
پسر بچه گفت با عرض پوزش عالیجناب در خانه پدر بزرگم و مادر بزرگم چشم انتظار من هستن من نمیتوانم بمانم لطفا اجازه دهید ک من بروم
شاهزاده با خود فکری کرد ک اینگونه بود فکرشان
من میتونم با این پسر بچه بروم خانه اش و تهدیدش کنم ک دیگر در کار دیگران سرک نکشد
شاهزاده یکم بی فکر عمل کرد ولی خوب بقیش بفرماید گوش بدید
شاهزاده گفت من و همسر آینده ام به خانه شما می ایم قصد رفتن به قصر راه نداریم
پسر بچه تعجب کرد ولی پوزخند شاهزاده را دید با خود گفت ک ایشان انگار چیزی در سر دارن باید بدانم چه در سر دارن سپس گفت قدم رنجه میفرماید عالی جناب حتما چرا ک ن
ادامه داره....
۷.۲k
۰۱ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.