•معامله ی عشق پارت³²•
لینا: نمیدونم توی عوضی چی داری که کوکیو طلسم خودت کردی.....تو دیگه نباید واسه یه ثانیه زنده بمونی....
گلوریا: با سوزنی که تو دستش بود اومد سمتم هرچقدر تقلا کردم نتونستم کاری کنم و سوزنو محکم تو گردنم فرو کرد و تو سیاهی مطلقی فرو رفتم........
دیالوگ از زبان کوکی......
کوکی: لعنتییییی نمیتونم پیداش کنم....
تهیونگ: آروم باش....اون چی پی اسی که به ساعتش وصل کردی....از اون کمک بگیر....
کوکی: کاترین فقط خودت از پسش بر میای.....
بعد از چند مین کاترین با هک تونست جای گلوریارو پیدا کنه.....
کاترین: پیداش کردم...پیداش کردم
کوکی: ببینم....خودشه.
تهیونگ: خوب منتظر چی راه بیوفت به افرادتم بگو بیان......
راه افتادیم و بلخره رسیدیم....یه سوله وسط یه منطقه متروکه بود.....افرادم به اندازه ی یه ارتش ۴۰۰ نفره بودن....همه با اسلحه ریختن تو......کاترین رفت دنبال لینا تهیونگم رفت دینبال سوجون.....چون سوجونم با لیننا دست داشت عوضی.....گوشه به گوشه ی سوله رو گشتم که بدن بی جون گلوریا رو کنار سالن دیدم.....تمام لباساشا خونی بود...سریع رفتم سمتش و آزادش کردم....از زخم و کبودی بدنش فهمیدم چخبره.....
براید استایل بغلش کردم و از سوله اومدم بیرون....مباید کاترین و تهیونگو تنها میزاشتم خودم با دستای خودم اون عوضیو میکشم.....گلوریا تو ماشین گذاشتم و به مطمئن ترین افرادم سپردمش تا ببرنش بیمارستان....برگشتم داخل که دیدم تهیونگ و کاترین و بقیه افراد اون دوتا عوضی رو گرفتن...
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.